دنیای پیچیده عشق ❤️

𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ · 1402/06/02 21:17 · خواندن 2 دقیقه

دنیای پیچیده عشق ❤️

«پارت سی و دوم»

ببخشید که یکم دیر شد چون اصلا ایده برای داستان نداشتم ، حالا دیگه ولم کنید آخه تو کامنتا و گفتمانم جرم داده بودید😅😅

روز چهارشنبه بود و مرینت آماده شده بود که به شرکت بره .
توی ۲ ماه  خیلی چیزا تغییر کرده بود ، مرینت یک خانه خریده بود ، خانم بورژوا به فرانسه برگشته بود ، آدرین و مرینت ، البته بهتره بگیم اسکارلت بیشتر تصمیمی شده بودن .
---------------------------------------------------------------------------
آدرین : 
۲ ماه بود که اسکارلت توی شرکت کار میکرد ، اون خیلی من رو خیلی یاد مری میانداخت ، اخلاقش ، رفتارش حتی چشماش .
کاش بجای اسکارلت ، مرینت توی شرکت کنار من بود .
امروز اسکارلت که به شرکت اومده بود ، ازش پرسیدم : اسکارلت یه سوال بپرسم .
با یه لحن آروم گفت : حتما.
-این......این گردنبند رو از کجا اوردی؟(واقعا که خیلی فضولی)  
+یکی از عزیزانم بهم هدیه داده .
یک لحظه به فکر مرینت رفتم ، برای مرینت هم روز تولدش همین گردنبد رو خریدم .
یک لحظه به خودم اومدم و گفتم : اون عزیز خیلی سلیقه خیلی خوبی داره ، راستی اون الان کجاست ؟
لبخند تلخی زد و گفت : خب اون الان خیلی وقت پیشم نیست ، اون ولم کرد بهترین روز عمرم بود ولی اون تو همون روز ولم کرد ، اما چون اون هنوز تو قلب منه این گردنبند رو گردن میکنم .
دیدم یه قطره اشک از چشماش اومد ، یه دستمال برداشتم و به سمتش بردم .
-ببخشید اگه ناراحتت کردم .
لبخند تلخی رو که زده بود هنوز داشت ، دستمال رو گرفت اشکاش رو پاک کرد و گفت : مرسی ، نه میدونم قصد ناراحت کردم رو نداشتی .
بهش لبخند زدم و کنارش نشستم و گفتم : اون کتی برای چشواره مد طراحی کردی ، آماده اس؟؟ (عوضی سریع بحث رو عوض کرد)
+خب فقط یکم کارای کوچیکش مونده ، تا فردا آماده است .
---------------------------------------------------------------------
ساعت ۷ بود و مرینت داشت از شرکت خارج میدم که دید یکی دستش رو کشید ، کاگامی بود .
مرینت وایساد و گفت : چته..؟
مرینت دیدی کاگامی سوار ماشینش کرد و به سمت یک رستوران آمریکایی شیک رفتن .
وقتی سر میز نشستن کاگامی با عصبانیت از مرینت پرسید : چرا هنوز به آدرین نگفتی ؟
-چیو......؟
+هویتت رو ؟
-خب فکر میکنم آدرین دیگه بهم هیچ حسی نداره ، بهم فکر نمیکنه ، دیگه براش مهم نیستم.
کاگامی شروع به قهقهه زدن می‌کنه .
+داری باهام شوخی می‌کنی ، آدرین همیشه درمورد تو صحبت می‌کنه .
-واقعا ؟ یا شاید داری به من دلگرمی میدی.
+چه دلگرمی دارم حقیقت رو میگم .
اون شب وقتی مرینت به خونه برگشت به روزی که با آدرین به یک باغ رفته بودن......

اینم از این پارت ببخشید که یکم دیر شد چون همینطور که گفتم اصلا ایده نداشتم .
حمایت یادتون نره❤️💫