رمان 💞 عشقی جدید 💞 پارت 2
بفرمایید ادامه ی مطلب 👇
۶ ماه بعد ⬅️
از زبان آدرین #
باز داشتیم دعوا می کردیم .
مرینت : بگو اعتراف کن دوستم نداری 😭
آدرین : مرینت بس کن 😠
مرینت : چرا بس کنم ، با اون همه دختر خوشگل که همه بهت میگن آدری جون دیگه نیازی
به من نداری 💔
و بعد با سرعت رفت تو اتاق و درو قفل کرد 🔒
عادت داشتم به این کاراش ، برای همین رفتم روی کاناپه بخوابم . ازدواج ما در واقع زوری
بود . خانواده هامون زورمون کردن و من هیچ حسی به مرینت ندارم ولی بعد از عروسی
فهمیدم مرینت دوستم داره ولی من در واقع دختری به اسم ........ ( فکر کردی میگم تو
کامنتا بهم بگو 😎 ) رو دوست دارم . کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد ....
از زبان مرینت #
خسته شدم از دستش ، من اونو دوست دارم ولی اون دوستم نداره و من رو کلفتش
میبینه . بارها من رو کتک زده 😭😢 ولی من هنوز اون رو دوست دارم ❤
یک بار رفتم شرکتش به عنوان همسرش ولی اون جلو همه من رو کتک زد .
نشستم و فقط گریه کردم ، جوری که زمان از دستم در رفت 🧭
شرط پارت بعد : ۵ کامنت و ۷ لایک
بای 👋