رمان 💞 عشقی جدید 💞 پارت 2

M.A M.A M.A · 1402/06/02 13:24 · خواندن 1 دقیقه

بفرمایید ادامه ی مطلب 👇

 

 

 

۶ ماه بعد ⬅️

از زبان آدرین # 

باز داشتیم دعوا می کردیم . 

مرینت : بگو اعتراف کن دوستم نداری 😭

آدرین : مرینت بس کن 😠

مرینت : چرا بس کنم ، با اون همه دختر خوشگل که همه بهت میگن آدری جون دیگه نیازی

به من نداری 💔

و بعد با سرعت رفت تو اتاق و درو قفل کرد 🔒

عادت داشتم به این کاراش ، برای همین رفتم روی کاناپه بخوابم . ازدواج ما در واقع زوری 

بود . خانواده هامون زورمون کردن و من هیچ حسی به مرینت ندارم ولی بعد از عروسی

 فهمیدم مرینت دوستم داره ولی من در واقع دختری به اسم ........ ( فکر کردی میگم تو

 کامنتا بهم بگو 😎 ) رو دوست دارم . کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد .... 

 

از زبان مرینت #

خسته شدم از دستش ، من اونو دوست دارم ولی اون دوستم نداره و من رو کلفتش 

میبینه . بارها من رو کتک زده 😭😢 ولی من هنوز اون رو دوست دارم ❤

یک بار رفتم شرکتش به عنوان همسرش ولی اون جلو همه من رو کتک زد .

نشستم و فقط گریه کردم ، جوری که زمان از دستم در رفت 🧭

 

 

 

 

شرط پارت بعد : ۵ کامنت و ۷ لایک 

بای 👋