RISE OF DARKNESS: پارت سوم

Witch Witch Witch · 1402/06/01 23:40 · خواندن 8 دقیقه

فصل سوم رمان ناشناس unknown

عاشقانه ای آدرینتی که قول نمیدم باقی بمونه😅

 

خودتون که از چالش مهسا با خبرید ، ببخشید ولی واقعا متعجبم چرا خیلیاتون نیست شدین 
از طرفی هم به پیشنهاد ۳ نفر تون می‌خوام گوش بدم 
پارت بعد رو وقتی میدم که لایک های این پارت به ۲۶ برسه .. 
╗════════════•| 𔘓 |•════════════╔
آدرین لخ لخ کنان از پله ها بالا آمد و وارد کلاس شد ، او لبخندی به دوستانش در کلاس زد و سپس صدای پری‌گونش را صاف کرد « سلام !!»
_«هی گی، »
_«سلام رفیق »
_«سلام گیوم»
_«صبح بخیر گیوم »
آدرین به آرامی روی صندلی اش نشست و چشمش به بسته بندی زرین ، پر زرق و برق و زیبای ماکارون بر روی میز آلیا افتاد «به به ، شیرینی واسه چیه؟ نکنه خبریه؟»
آلیا لبخندی جمع و جور زد « اگه بخواد خبری باشه اول از سمت نینو بلند میشه »
نیش های آدرین تا بناگوش باز شدند « واو پسر !! نینو چرا بهم نگفتی ، شما دوتا عاشق همین ؟؟» آلیا و نینو به طرزش فجیعی سرخ شدند ، سپس آلیا زیر خنده زد « نه نه !! همه میدونن نینو عاشق جولیکاست ، منظورم اینه خبرای خوش فقط مال نینوئه » سپس لبخند تیزی سمت آنائل که درحال مرتب کردن وسایلش بود انداخت ، آدرین ناخواسته دستش را روی دفتر آنائل گذاشته بود و آنائل درحالی که یکی از دستان آدرین در دستش بود ، دست اورا بالا میبرد تا دفترش را بردارد ،اما بیشتر مانند این بود که اورا از پشت در آغوش گرفته است، آلیا لبخند زد « مگه اینکه خبرای جدیدی ساخته بشه !!»
لوکا به آرامی دستی بر پشت نینو کشید و لبخند زد « مشکلی نداره نینو»
لوکا هم‌نیمکتیِ نینو بود ، اما به طرز ععجیبی رفتار ، اطلاعات و کارهایش با یک پسر همسن آدرین و یا نینو متفاوت بود 
آدرین عذم خود را جمع کرد «لوکا , تو از ما بزرگتری ؟»
لبخندی ریزی بر لب های مهربان لوکا نشسته بود « اره ، دو سال بزرگترم ، میدونی خیلی وقته رشته ی موسیقی رو انتخاب کردم » سپس به ساعت نگاه کرد و از روی میزش بلند شد 
لوکا آهسته از کلاس بیرون رفت 
_« جولیکا خواهر لوکاست ، اما خیلی استرس اجتماعی داره ،بعد از فارق التحصیلی لوکا جولیکا خیلی صدمه ی اجتماعی دید ، برای همین لوکا وسط سال از دبیرستان موسیقی بیرون اومد و برگشت اینجا 
حالا اون به عنوان یه حامی از دور مراقب جولیکاست »
نگاه آدرین بر روی آلیا افتاد که مانند گزارشگری با تجربه اطلاعات لوکا را در میان می‌گذاشت 
سپس آنائل لبخند زد « مطمئنید فقط حامی جولیکاست ؟»
آنائل و آلیا مرموزانه خندیدند 
╝════════════•| 𔘓 |•════════════╚
عقربه های ساعت به صدا در آمدند ، آدرین به صدای برخورد ناقوس های کوچک ساعتی که در دفتر مدیر دبیرستان برپا بود گوش سپر 
سپس به ساعت دیواری کوچک و سفید رنگ کلاس شان خیره شد 
ساعت ۱۲:۳۰ بود 
خانم بوستیه لبخند آرامی زد و کیفش را در دست گرفت ، آلیا به تندی ازجای برخواست و نجوا کرد « خانم بوستیه صبر کنید !!» او با حالتی خجل و معذبانه از روی صندلی های نیمکتش بلند شد و بسته بندی زیبای ماکارون را در دست گرفت 
آلیا مانند بانوی زیبایی ، ناخواسته و از روی عادت  با حالت پنجه گربه ای راه می‌رفت و کتانی های سیاهش را بر روی زمین می‌گذاشت 
او روبه روی دبیر زیبایشان ایستاد و معذبانه به ظرف شیرنی های داخل دستش نگریست « خانم بوستیه!! امروز شنبه بود و خبری از مرینت نشد ، از هفته ی پیش هیچ کدوم از پیام های من رو جواب نمی‌ده ، نگرانشم... » 
کلویی میان کلام آلیا پرید « بهتون گفته بودم که اوبرت یه کلاه بردارِ درجه یکه !!»
_« ماکارون های مورد علاقه ی مرینت رو خریدم ... بفرمایید »
سپس خانم بوستیه با لبخندی ماکارونی طلایی رنگ را از میان ماکارون های دیگر بیرون کشید « نگران نباش آلیا ، تا فردا همه گی خداحافظ » سپس از کلاس خارج شد

بچه ها یکی یکی دست هایشان را روی شانه های آلیا می‌گذاشتند و درمورد سلامت مرینت به آلیا امید میدادند 
آنها ماکارون های رنگارنگ و مختلفی را از میان پاکت مقوایی بیرون می‌کشیدند و می‌رفتند 
تا اینکه کلاس خلوت شد 
کلویی با حالت رضایت بخشی از جای برخواست و جلو رفت « من به ماکارون های کثیف تو دست نمی‌زنم !! تازه امیدوارم اون اوبرت دیگه برنگرده » سپس از کلاس خارج شد 
دست های آلیا از روی نگرانی و خشم می‌لرزید 
آنائل سمت او دوید و اورا در آغوش گرفت « شیشش !! آروم باش آلیا ، لازم باشه حتی عمارت آگرست هم میریم!! مرینت حالش خوبه نترس » نینو هم سریع سمت آنها را رفت و دستش را بر روی شانه های آلیا کشید 
آنائل یکی از ماکارون های زنبوری شکل را برداشت

گوش های آدرین از متعدد شنیدن نام مرینت تیز و سرخ شده بودند ، او با حالتی خارج از اراده و ناراحت کلاس را مشاهده میکرد

چشمان آدرین روی لوکا افتاد 
گوش های سفیدش که از میان موهای دسته ای و آبی رنگ بیرون زده بودند و قرمز شده بودند ، او با حالتی اندوهگین به کف سرامیکی و نارنجی رنگ کلاس چشم دوخته بود ،سپس به آرامی از جایش در کنار نینو برخواست و به بچه ها لبخند زد « فعلا !!»
سپس سلانه سلانه و شکوه وار به سمت بسته ی ماکارون رفت و یکی از ماکارون هارا در آورد ، او ماکارون آبی اطلسی رنگی را بالا آورد و لبخند زد « آبیِ اطلسی ... رنگِ چش... هیچی ... ممنون آلیا »
پس از خارج شدن لوکا از کلاس آنائل زیر لب چیزی را زمزمه کرد « رنگ چشمای مرینت !! » سپس او هم از کلاس خارج شد
╗════════════•| 𔘓 |•════════════╔
گوش ها و گونه های آدرین سرخ شده بودند، تصویری از چشمان اطلسی و زیبای مرینت در برابر چشمانش رسم شده بود و او به مرینت فکر میکرد 
کلماتی شوکه کننده در ذهنش تداعی میشدند ، چرا باید لوکا ماکارونی به آن رنگ را انتخاب کند ؟
آدرین به ماکارون زرد و زنبوری رنگی که در دست داشت نگریست 
و آن را در دهانش گذاشت و مزه مزه کرد 
سپس همراه با نینو قدم در پله های پایینی گذاشت 
نینو آمرانه پرسید « پدر و مادرت کی برمیگردن؟»
_«چی؟»
_«پدرو مادرت !! کی از چین برمیگردن ، این مدت که مغازه تون تعطیل بوده دیگه خیلیا شیرنی نخریدند »
_«پدر و مادرم ؟ شیرنی ؟»
نینو با تعجب برگشت و به آدرین چشم دوخت « گیوم ؟ خیلی ععجیب شدی !! پدر و مادرت سه ماهه که رفتن چین ، همه جا این خبر اعلام شده که شیرنی فروشی دوپن چنگ بسته شده , بعد تو ...»
ناگهان آدرین متوجه ی اشتباهی که مرکتب شده بود شد و لبخندی ساختگی بر لب هایش نقش بست ، او در این لحظه به عنوان گیوم دوپن چنگ با دوستش صحبت میکرد « اونا پدر و مادرم نیستن ، سایین و ... آم .. آم .. از .. فامیل هامون هستن »
نینو لبخندی زد « آهان »

_«نینو .. لوکا دوست دختری داره »
نینو شروع به خندیدن کرد « آم .. نه .. ولی اون عاشق مرینت اوبرت هست ، مرینت چند ماهه رفته سفر خارجی ، هیچ کس نمیدونه چرا اما میدونیم یه اتفاق وحشتناک برای اون و خانواده ی آگرست افتاد که اونا تصمیم به استراحت کردن»
_«هوم»
آدرین پشت سر نینو به تندی قدم برمی‌داشت و به صحبت هایش گوش میداد « لوکا خیلی وقته که سعی می‌کنه قلب مرینت رو فتح کنه ، یکبار هم سعی کرد اون رو ببوسه ا...»
آدرین میان حرف های نینو پرید ، به گونه ای که یک پسر دبستانی است « ببوسه؟»
_« ولی مرینت عاشق یه فرد ناشناسه ، آدرین آگرست اون ..» نینو شروع به تعریف کردن چیزهایی کرد از مخفیانه شنیده بود ، او با ذوق مطالبی که مدت ها بود شخصی برای تعریف به او پیدا نکرده بود را بیان میکرد 
درحالی که آدرین چند قدم عقب تر بی توجه به سخنانش ، پشت سر او حرکت میکرد ، گونه های آدرین سرخ شده بود ، مرینت نیز اورا دوست داشت ؟
قلب آدرین از هر لحظه ی دیگری تندتر می‌تپید و او صدای قلبش را می‌شنید ، آدرین به قدی محو فکر کردن به حرف نینو بود که بعد از سه بار ، بالاخره متوجه ی صدای نینو شد 
« گیوم !!»
_«هوم بله!!»
_«پسر توهم عاشقیا !!»
_«چیزه نه »
نینو لبخندی مرموزانه زد ، سپس چشمانش را جفت کرد و به پشت سر آدرین چشم دوخت ، در انتهای حیاط دختری با موهای بلوطی و سرخ ، در حالی که بلوزی بلند تا بالای زانویش پوشیده بود ، بلوزی به رنگ برگ های پاییزی ؛
آلیا بسیار زیبا ، دست هایش را روی چشمان سبزش گذاشته بود و می‌گریست ، بسته بندی خالی ماکارون پایین پاهایش ، افتاده بودند 
نینو با چهره ای گرفته به آلیا می‌نگریست ، 
آدرین نیز آلیا را تماشا میکرد 
درصورتی که آدرین با مرینت و انائل آشنا نشده بود ، قطعا در نگاه اول عاشق آلیا میشد 
او دختری جسور ، زیبا و ععجیب بود 
نینو زیر لب آهی کشید ، گویی غرولند میکرد « من عاشق جولیکا نیستم »
آدرین با چشمانی برجسته نینو را تماشا می‌کرد 
نینو به آهستگی ادامه داد « من خیلی وقته آلیا رو دوست دارم ، اما از به زبون آوردنش وحشت دارم ، به علاوه اون خیلی از من بهتره »
آدرین دستی بر پشت نینو کشید و لبخند زد « برو الان باهاش حرف بزن ، حتما انگیزه دادن بهش اونو خیلی خوشحال می‌کنه ، بیا !! اون الان بیشتر از هر لحظه ای ورود پذیره ، من شماره ی خانواده ی آگرست رو تو اینترنت دیدم ، میتونی بهشون زنگ بزنی »
نیش نینو تا بناگوشش باز شد و لبخند زد « رفیق هیچی نشده تمام رازامو بهت گفتم ، دوثانیه ای همه چیزم داری حل می‌کنی دمت گرم » سپس دوان دوان به سمت آلیا رفت

آدرین کوچک و کوچک تر شدن نینو از نظرش را تماشا کرد ، تا وقتی که نینو و کتانی لژ دار و سفیدش ، حدود یک کف دست از آلیا بلند تر بودند ، و نینو بر پله ی بالایی که آلیا بود ایستاده بود
آلیا با چشمانی بغض آلود به نینو نگاه میکرد 
نینو دستانش را دور سر آلیا حلقه کرد و اورا به آغوش گرفت 
آلیا سرش را روی سینه های نینو گذاشته بود و اشک می‌ریخت ، او دوستانش را روی سینه ی خودش و نینو گذاشته بود و مشت کرده بود ،در حالی که نینو اورا در آغوش گرفته بود

آدرین با لبخندی به آنها نگاه کرد ، و سپس به سمت کوچه ی بالایی رفت 
جایی که لیموزینِ نگهبانش منتظر او بود 
╝════════════•| 𔘓 |•════════════╚

امیدوارم لذت برده باشید 

راستی دقت کردین گیوم چقدر شبیه گندمه؟😅اگه اسم فرانسوی و پسرونه نبود بلکه ژاپنی و دخترونه بود و میشد گینوم دیگه بیشتر شبیه میشد 

به خاطر این شباهت لایک کنید 😅