جانشین فصل 2 پارت 13

Tony Tony Tony · 1402/06/01 15:07 · خواندن 7 دقیقه

سلام دوستان . این پارت مهمی هست و یکم طولانیه ! برای پارت بعدی که در انتظاره . خوندن این پارت ضروریه بس بکوب روی ادامه مطلب 

تقریبا رسیدیم به نیروگاه . آدرین بهم گفت : 

  • میخوای تو پیاده شود برو دنبال نینو . منم میرم تا جای پارک پیدا کنم .
  • مرینت : باشه .

پیاده شدم و وارد شدم . رفتم سر میز منشی . گفتم : 

  • سلام ببخشید . با آقای نینو لاهیف کار داشتم . میتونید کمکم کنید ؟
  • سلام . بله حتما! فقط من شما  رو جایی ندیدم ؟

اینو که گفت , دست و پام رو گم کردم . سریع و بدون جلب توجه عینک آفتابیم رو درآوردم و زدم . توی شب !

  • مرینت : فکر نکنم . من شما رو جایی ندیدم !
  • منشی : ولی شما شبیه یکی از ... وای . خانم راسی ( لایلا راسی ) شما هستید . ببخشید که نشناختمتون ! وقتی عینک آفتابی زدید شناختمتون ! بفرمائید حتما الآن آقای نینو لاهیفه رو صدا میکنم !

من حسابی کپ کرده بودم ! چه خبره ؟ لایلا دقیقا چی کارس ؟ حسابی ذهنم مشغول شد که یهو منشی جواب داد : 

  • منشی : خانم راسی ! آقای لاهیفه الآن شریف میارن . 
  • مرینت : ممنون . 
  • منشی : خانم راسی . ببخشید هنوز یه درخواست دارم ازتون !
  • مرینت : چه درخواستی؟ 

اومد جلو تر و با صدای آروم گفت :

  • منشی : خانم راسی . برادر من برای یه کاری به صورت غیر قانونی از مرز رد شد و رفت توی مکزیک . الآن راه برگشتش مسدود شده . میخواستم بدونم , شما هنوز تو کار پاسپورت و اینا هستید !
  • مرینت : من خیلی عذر میخوام ولی این کار رو گذاشتم کنار ! 
  • منشی : هرچقدر هم هزینه داشته باشه پرداخت میک...
  • مرینت : اصلا موضوع هزینه اش نیست ( جلو تر رفتم و در گوشش با صدای آهسته گفتم :) من به پلیس ایالات متحده تعهد دادم . اگه اشتباهی ازم سر بزنه به حبس ابد محکوم میشم !
  • منشی : آها بله . ممنون 
  • مرینت : خواهش میکنم 

بعد از اون صحبت و کرمی که توی بیزینس لایلا ریختم , نینو اومد پایین . من رو دید خیلی خوشحال شد اومد جلو . گقت :

  • نینو : سلام مرینت ! 
  • مرینت : سلام نینو ! خیلی از دیدنت خوشحالم . چه خبر ؟ چی کار ها میکنی ؟
  • نینو : ممنون ! آفتاب از کدوم طرف غروب کرده !!!! اینجا چی کار میکنی ؟

 

 

آدرین : 

 

ماشین رو پارک و خاموش کردم . اومدم گوشیم رو بردارم و بیام بیرون که دیدم چند نفر از در پشت نیروگاه اومدن بیرون . سریع سرم رو دزدیدم که منو نبینن . زمانی احساس کردم قضیه بوداره که دونفرشون همون کسایی بودن که وقتی من داشتم راکتور رو درست میکردم , اومدن داخل انبار . رفتم نزدیک تر و به صحبت هاشون گوش دادم : 

  • زیگی : آقای محترم کجا میری ؟ خطرناکه ! 
  • آدرین : هواسم هست . از این دور صدا رو تقویت کن .بزار ببینم چی میگن 
  • زیگی : باشه فقط مراقب باش. مثل اینکه مصلح هستن . راستی لازم نیست نزدیک بشی . هرچقدر میتونی دور شو . من پهباد عینک رو آزاد میکنم . 
  • آدرین : پهباد ؟

یهو یه چیزی اندازه مگس از دسته عینک اومد بیرون .وای چقدر کوچیک بود . 

  • زیگی : تست رو شروع میکنیم. تصویر 
  • آدرین : واضح واضح عین آینه . بدون تاخیر و افت کیفیت 
  • زیگی : حالا صدا . صدا رو از طریق عصب هات پخش میکنم تا کسی نتونه بشنوه . مثل دفعه قبل که صدا ها از دخل ذهنت پخش میشد .
  • آدرین : صدا عالی . برو ببینیم چه خبره . 

اون پهباد رفت و نزدیکشون شد . منم راه افتادم و آروم آروم از اون مکان دور شدم و به صحبت هاشون گوش دادم :

  • مرد مست : ( صدای خنده )
  • مرد 1 : قربان لطفا این دفعه رو ببخشید . قول میدم برادرم رو ادب کنم 
  • فرد ناشناس 1 : این پروژه برای من خیلی مهمه . من به اینجور آدم ها نیاز ندارم . 
  • مرد 1: لطفا ! خواهش میکنم این بار هم مارو ببخشید .
  • مرد مست : هههههههههههه ول کن بابا . بزار هر گوهی میخواد بخوره 
  • فرد ناشناس 1 : میدونی با آدم های مثل تو چیکار میکنم ؟
  • مرد مست : نمیدونم چه غلطی میکنی ؟
  • فرد ناشناس : خداحافظی ! 

و همون موقع یه تیر به سر اون مرد مست شلیک کرد . برادرش که افتاد زمین تا براش سوگواری کنه , یه تیر هم شلیک کرد به سر اون . جنازه ها افتاده بودن روی زمین . چند نفر اومدن جمعشون کردن و بردنشون . خیلی از اون بابت شوکه شده بودم :

  • آدرین : زیگی فورا پهباد رو برگردون . باید مرینت و نینو رو برداریم و از اینجا بریم 
  • زیگی : باشه !

وارد نیروگاه شدم . مرینت رو دیدم که داره با نینو خوش بش میکنه . خیلی خوشحال شدم و رفتم نزدیک شدم . 

  • آدرین : سلام مرینت . سلام نینو !
  • نینو : سلام رفیق . کجایی ؟ چیکار میکنی ؟ چه عجب به ما سر زدی !
  • آدرین : اع ! نینو ! تو چرا سیبیل گذاشتی ؟ نکنه ... 
  • مرینت : بله ! آدرین اقا . یاد بگیر ! 
  • آدرین : واقعا نینو !؟
  • نینو : راستش یه دو سالی میشه . 
  • آدرین : پس چرا به ما نگفتی . مبارک باشه ! چه خبر از آلیا ؟ 
  • نینو : سلامتی ! سلام میرسونه ( راستش تا حالا تو آمریکا نبودم که ببینم واکنشون چطوریه برای همین به سبک ایرانی نوشتم )
  • آدرین : نینو میتونی با ما بیای ؟
  • نینو : آره همین الآن شیفتم تموم شده . بیاید بریم خونه ما .
  • مرینت : مشکلی نیست !؟
  • نینو : نه . من و آلیا خیلی خوشحال میشیم !

خیلی با استرس سوار ماشین شدم و اومدم تا بقیه رو سوار کنم :

  • آدرین : خب نینو بگو چی شد که بهم رسیدین !
  • نینو : آدرین . تو که میدونی من توی توضیح دادن اینجور مسائل خجالتی هستم . بزار شاید بعدا بهت توضیح دادم باشه ؟
  • آدرین : خیل خب بابا !
  • مرینت : عه ! اذیتش نکن دیگه ! 
  • آدرین : اذیت کجا بود بابا !

خلاصه حسابی بحث کردیم و بعد از آدرس دهی های فراوان رسیدیم به خونشون . یه خونه ویلای کوچیک و خیلی قشنگ و جمع و جور بود . نینو زنگ رو زد و گفت : آلیا خانم !

  • آلیا : چند بار بهت گفتم منو آلیا خانم صدا نکن ! . کلمه عشقم رو برای کیا ساختن ؟
  • نینو : اینا مهم نیست مهمون داریم ! 
  • آلیا : مهمون !؟ کیه ؟!
  • نینو : بزار بیایم تو بهت میگم !

مرینت :

رفتیم داخل , وای ! بعد از مدت ها آلیا رو دیدم ! خیلی هراستون و هل هلکی داره میاد که ببینه چه خبره ! همین که من و آدرین رو دید یه لحظه وایستاد . بعد بدو بدو اومد سمتمون : 

  • آلیا : سلام مرینت !!!!!!! وای نمیدونی چقدر از دیدنت خوشحالم ! کجا بودی این همه سال !!!!!
  • مرینت : سلام عزیزم بیا بغلم ببینم ! منم خیلی دلم برات تنگ شده ! 

و بعد هم دیگه رو بغل کردیم که من یه چیزی روی شکمم احساس کردم ...

 

آدرین : 

 

بعد از چند لحظه مرینت برگشت و به آلیا گفت : 

  • مرینت : آلیا ! چقدر چاق شدی ! وایستا ببینم ! نینی تو راهی دارین !؟؟
  • آلیا : خیلی سریع فهمیدی ها ! هنوز هم مثل قبل باهوشی !
  • مرینت : دختره یا پسر ؟
  • آلیا : هنوز معلوم نیست ولی فکر کنم دختر باشه ! 
  • مرنیت : اسمی هم براش گذاشتین !؟
  • نینو : با مذاکرات فراوان با خانم , راضیش کردم که اگه پسر بود اسمش آدرین باشه و اگه دختر بود اسمش مرینت باشه .
  • آدرین : دیگه خجالت زدمون نکن دیگه !!

بعد از چند لحظه خوشحالی مرینت رو دیدم به همراه نگاه معنا داری که به من داشت ...( اگه نفهمیدین چه نگاهی در کامنت ها بپرسید )

داخل خونه نشستیم و یه نیم ساعتی باهم صحبت کردیم . بعد از نیم ساعت آلیا گفت :

  • آلیا : خب ! چی شده که همکلاسی های قدیمیم بهمون سر زدن ؟
  • نینو : این رو ول کن , شما دوتا چرا چهار ساله که نامزدید ؟
  • مرینت : خب ...
  • آدرین : بزار من توضیح بدم 
  • مرینت : باشه 

همون لحظه زیگی داخل ذهنم گفت : مراقب حرف هایی که میزنی باش. منم توی دلم بهش گفتم : خیالت راحت باشه و بعد اونم جواب داد : هرکاری میکنی بکن ولی زحمات استارک رو به باد نده . 

و شروع کردم به صحبت کردن ...

خب دوستان اینم از پارت 13 امیدو وارم خوشتون اموده باشه . اگه اینطورر هست لطفا لایک و کامنت یادتون نره !