رمان 💞 عشقی جدید 💞 پارت 1

M.A M.A M.A · 1402/05/31 17:03 · خواندن 2 دقیقه

سلام اول معرفی رو بخون بعد برو ادامه ی مطلب 👇🙏

 

 

 

از زبان مرینت #

از خواب با انرژی شدید بیدار شدم . باورم نمیشه امروز عروسی منههههههههههه ! 

که یهو در اتاقم باز شد و مامان و بابا اومدن تو 👫

مامان _ اولاً می دونم امروز عروسیت ولی داد نزن ، دوماً نمی خوای بری آرایشگاه !

مرینت _ مگه ساعت چنده ؟ 🤔 مهمونی ساعت ۸ شروع میشه .

مامان _ مرینت ساعت ۵ !

مرینت _ ( جیغغغغغغغ )

بابا _ مرینت آروم باش 🙄

مرینت _ وای من با آدرین ساعت ۵:۱۵ قرار دارم .

مامان  _ بجای آه و ناله کردن حاضر شو ! بیا بریم تام 

مامان بعد از گفتن حرفش با بابا رفت بیرون ، منم سریع یه کراپ آبی کم رنگ ، با شلوار سیاه

 و ی کت سفید و سیاه و یک کفش ورزشی سفید پوشیدم و آرایش نکردم چون صورتم

 همینطوری هم زیبا بود و توی

 آرایشگاه آرایش می شدم 💋 .

رفتم پایین و از مامان و بابا خداحافظی کردم و تکید کردم

 سر موقع برسن به مراسم و از در خونه خارج شدم . ماشین آدرین رو دیدم رفتم سمت

 ماشینش و سوار شدم .

مرینت _  سلام عزیزم 

آدرین _ سلام عشقم باورم نمی شه امروز عروسیمون 🤩

مرینت _ منم همینطور 🤗

بعد از کمی صحبت کردن رسیدیم . من پیاده شدم و از آدرین خداحافظی کردم و آدرین

 رفت . وارد آرایشگاه شدم و با دختری جوان رو به رو شدم که مویی تقریبا نارنجی و

 چشمانی عسلی داشت . 

دختر _ اوه سلام تو باید همسر آقای اگرست باشید بیا عزیزم اینجا بشین . 🤩

مرینت _ مرسی

بعد از ۲ ساعت آماده شدم .

دختر _ آماده ای خودت رو ببینی 😍

مرینت _ آره واو عالی شدم 🤩

آرایشی ملایم و مدل ای فوق العاده ❤

مرینت _ عالیییی  شدم ببخشید اسمت چیه ؟

دختر _ آلیا ، آلیا سراز 

مرینت _ خوشبختم منم مرینت ، مرینت دوپن چنگ می تونی مری صدام کنی 

آلیا _ منم همینطور ، بدو آقا دوماد منتظرن 

مرینت _ راست میگی 

لباس عروس رو پوشیدم و از آلیا خداحافظی کردم و رفتم بیرون و آدرین رو دیدم . واو عالی

 شده بود ، محشر شوده بود با لباس داماد یه پا جنتلمن شده‌ بود 🤠

 

 

لباس مری 👆

 

لباس آدرین 👆

 

 

 

اگه تونستم یه پارت امروز میدم ولی قل نمی دم ☺

شرط پارت بعد : ۵ لایک و ۵ کامنت       چون رمان جدید کم شرط می دم 

بای 👋