دوست یا دشمن پارت۵
سلام اومدم با پارت ۵
از زبان آدرین:
رفتم پیشش و یکم باهاش حرف زدم. بهش گفتم : تو چرا این کار رو کردی؟؟ مگه نمی دونی قدرت تو خیلی خطرناکه؟ حالا شاید مال من مشکلی ایجاد نکنه ولی قدرت تو می تونه کل نظم دنیا رو نابود کنه و همه جارو تو تاریکی عبدی فرو ببره.. واقعا خیلی نادونی که حتی اینم نمی دونی. من دیگه هیچوقت باهات حرف نمی زنم. شاید ازت خوشم اومده باشه ولی دیگه همه چیز بین ما تموم شد.
ای آخرین چیزی بود که بهش گفتم و بعد برگشتم خونه. اینقدر اعصابم خورد به که نمی تونستم توصیفش کنم.
از زبان مرینت:
امروز آدرین زود اومد پیشم به هم کلی حرف زد و گفت تو چیزی درباره ی قدرتت نمی دونی. آخرش هم به من گفت دیگه نمی تونیم باهم باشیم و رفت.
من وقتی رفتم خونه کلی گریه کردم. با خودم گفتم: چه بهتر که کل دنیا هم مثل قلبم تیره و تاریک بشه که یه دفعه انگار شب شد....