رمان آرامش 🫧 پارت 2

𝖒𝖆𝖍𝖘𝖆 🌜 𝖒𝖆𝖍𝖘𝖆 🌜 𝖒𝖆𝖍𝖘𝖆 🌜 · 1402/05/31 01:18 · خواندن 1 دقیقه

بلاخره پارت 2 .برو ادامه. فردا صبح در مدرسه 🏫... از زبون جولیکا:رز اومد پیشم و بهم گفت: تصمیم گرفتی؟گفتم آره.رز: دوست میشی یا نه؟جولیکا:آره.   چند سال بعد......       الان چند سال از دوستی خوب ما میگذره . راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم.جولیکا هستم هم سن رز یعنی ۱۸ ساله از شهر پاریس توی فرانسه و من و رز دانشگاه میریم...........الان به رز زنگ می زنم.الو رز........... جولیکا:....‌‌بیاامروزباهم بریم رستوران رز باشه...............شب شد.و ما به رستوران رفتیم شام پیتزای ایتالیایی خوردیم.داشتیم غذا می خوردیم که یکهو یه صدایی اومد.ما انقدر ترسیدیم که هم رو بغل کردیم.بعد فهمیدیم که صدای در بود.😒😒😒😒ضد حال. بعد از شام پول دادیم و رفتیم .دیدیم داره بارون میاد و رفتیم ☂️☂️☂️ بخریم اما فقط پول ۱چتر داشتیم.پس یکی خریدیم.واومدیم بیرون. 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻لایک ها 4تا شد =پارت بعد.بای.❤️

فردا صبح در مدرسه 🏫... از زبون جولیکا:رز اومد پیشم و بهم گفت: تصمیم گرفتی؟گفتم آره.رز: دوست میشی یا نه؟جولیکا:آره. چند سال بعد...... الان چند سال از دوستی خوب ما میگذره . راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم.جولیکا هستم هم سن رز یعنی ۱۸ ساله از شهر پاریس توی فرانسه و من و رز دانشگاه میریم...........الان به رز زنگ می زنم.الو رز........... جولیکا:....‌‌بیاامروزباهم بریم رستوران رز باشه...............شب شد.و ما به رستوران رفتیم شام پیتزای ایتالیایی خوردیم.داشتیم غذا می خوردیم که یکهو یه صدایی اومد.ما انقدر ترسیدیم که هم رو بغل کردیم.بعد فهمیدیم که صدای در بود.😒😒😒😒ضد حال. بعد از شام پول دادیم و رفتیم .دیدیم داره بارون میاد و رفتیم ☂️☂️☂️ بخریم اما فقط پول ۱چتر داشتیم.پس یکی خریدیم.واومدیم بیرون  لایک ها 4تا شد =پارت بعد.بای.❤️