⛓️The City of insistence⛓️
P1
راوی
توماس پسر ۱۴ ساله ی رمان چشمان قهوه ای رنگش را باز میکند او به همراه دوستان و برادرش دیگر در کره ی زمین نیستند بلکه در یک دنیای عجیب این دنیا از نظر توماس شخصیت اصلی داستان عجیب و غریب است دنیایی عجیب و خاکستری رنگ دنیایی که همچو گل رزی که مدت هاست خشک،پژمرده و سیاه شده است
او به دور و اطراف خود خیره میشود و نگاهی می اندازد...
او هیچکدام از دوستانش زا نمیبیند او غرق در تفکر به چند موضوع همزمان است اینکه اینجا دیگر کجاست؟ چرا روی کره ی زمین نیستند چرا خاک این سرزمین قهوه ای نیست؟ چرا در این دنیا رنگی به جز خاکستری به کار گرفته نشده است؟
توماس پسری کنجکاو بود و خیلی از سوالاتش هنوز باقیمانده است و روزی به جواب همه ی این سوالات خواهد رسید چه کسی میداند شاید آن روز همین امروز باشد شاید هم چند وقت دیگر او بر میخیزد کفش خود را میپوشد و ماجراجویی اش را شروع میکند در راه سایه ی کسی را می بیند یعنی او کیست چگونه به اینجا آمده است توماس غرق این تفکرات بود در همین حال از درختی که توماس به آن پناه برده بود برگی بر سر توماس افتاد
توماس خودش را جمع و جور کرد به درخت چسبید و قایم شد سپس ندایی شنید توماس توانست بفهمد که آن ندا چه معنایی دارد اما هنوز نمنمیداند که چه کند آیا آن فرد انسان است آیا موجودی عجیب و الخلقه همچو این دنیا است آن ندا گفت
+توماس من میدانم تو آنجا هستی از آن درخت دوری کن و نزد من بیا وگرنه من سمت تو می آیم تصمیم با تو است
توماس پسری شجاع است اما در این هنگام برای اولین بار در زندگی اش ترسید که اگر به سمت آن موجود برود چه اتفاقی می افتد اگر او بمیرد چه کسی از پدر و مادر و برادرش محافظت میکند با همه ی این فکر ها توماس به سوی آن ندا رفت
ناگهان با موجودی عجیب که شبیه انسان بود مواجه شد اما اگر او انسان است چگونه روی هوا است اگر انسان نیست چگونه به زبان انسان ها صحبت میکند آن موجود شبیه یک پیرمرد بود توماس به دوستان و برادرش فکر میکرد با خود گفت امکان دارد این پیرمرد بداند که اینجا کجاست آیا دوستان من اینجا هستند و ...
شاید هم او همچو من در این دنیا گمشده است توماس همه ی تفکراتش را کنار زد و گفت
_تو کیستی ؟ چیستی؟ اینجا چه کاری میکنی ؟ اسم مرا از کجا میدانی؟ آیا در مورد این دنیا چیزی می دانی؟
+ از آشنایی با تو خوشبتم توماس من گِنای هستم دوستان تو در اینجا هستند من یک پیرمرد هستم که در مورد وقایع این مکان همه چیز را میداند و میتواند جواب تمام سؤالات تو را بدهد
پایان پارت اول
که میداند که در افق های دوردست چه پیش روی او و دوستانش است جواب تمام سؤالات شما در پارت بعد هستند
پی اون دکمه ی لایک صاب مرده رو بزن و نظرت رو تو کامنت بی صاحاب بگو نظری هم نداشتی نقطه بفرس ولی حال کردین چه ادبی حرف زدم داشتم خفه میشدم پوففففففففففففف
خب حرفی نی با اجزه