💙Blue eyes 13💙

𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 · 1402/05/30 22:16 · خواندن 3 دقیقه

خب باز معلوم نیس کی پارت بدم گفتم اینم بدم نمیرین ایشالاه 🤪

مرینت ☆

فیلم که تموم شد لوکا گفت: بازم فیلم هست ببینیم؟ 

m: اممم اره فک کنم باشه 

یه فیلم دیگه گذاشتم وسطای فیلم بود که حس کردم لوکا داره بهم نزدیک میشه معذب تر شدم و رفتم اونور تر ادرین هم که انگار این صحنه رو دیده بود گفت: مرینت چیزی میخوری؟ 

m: نه ممنون 

a: به هر حال من و لوکا برات خوراکی میاریم مگه نه لوکا؟ 

L: اممم باشه بریم

a: زود میایم

m: باشه ممنون و ادرین و لوکا از اتاق رفتن بیرون

ادرین و لوکا توی اشپزخونه&

a: لوکا 

L: چیه

a: چرا انقدر بهش نزدیک میشی!؟ خوشت اومده ازش؟ 

L: اره خوشم اومده

a: تو غلط کردی (داییته هااااا 😐) 

L: گفتم که دوس دخترته

a: چی!؟ نه! 

L: پس چرا روش حساسی؟ به تو چه ربطی داره؟

a: ام چون چونکع . . .  

L: دوسش داری 

a: تو اینجوری فکر کن اون یه دوسته (شیز جاست فرند 😐) 

L: دوستیتون تا وقتیه که بکشیش توی تختخواب

a: این چه حرفیه! 

L: من که مطمئنم تا الان یه غلطی کردی 

a: نه . . . 

L: هر وقت دروغ میگی چشمات میپره من ترو میشناسم

a: نه بابا پرفسور 

L: ادرین من تاحالا کدوم رازت رو به کسی گفتم؟ بهم بگو چیکارش کردی 

a: خب راستش من اونو . . . 

m: ما هم رو بوسیدیم 

من و لوکا از جا پریدیم سرخ شدیم: تو کی اومدی اینجا!؟ 

L: و چقدر از حرفامونو شنیدی؟

m: به اندازه کافی شنیدم 

a: مرینت مگه من برات یه دوست نیستم؟ بهش، بگو! 

m: تو دوست منم نیستی

نمیدونم چرا ولی قلبم شکست 

L: مرینت . . . 

m: من میرم خونه همین الان

L: میرسونمت

m(با داد): نه! نمیخام! 

درو کوبید و رفت 

L: وای خدا! گابریل میکشم هوا هم که بارونیه یخ میزنه ادرین خوبی؟ 

a: من . . . 

از در زدم بیرون و دنبال مرینت میگشتم: مرینت! ببخشید خواهش میکنم! عاشقتم! مرینت!؟ 

لوکا هم دنبالم اومده بود: نمیتونه زیاد دور شده باشه! 

a: اونجاس! مرینت! 

مرینت ☆

اشک چشمام رو پوشونده بود و بارون هم میبارید 

m: چرا بین این همه ادم؟ چرا باید از من خوشش بیاد؟ 

وسط خیابون وایسادم تا به صدای ادرین که اسمم رو میگفت گوش کنم: ببخشید . . . عاشقتم . . . داشت خطر کنجکاوی و خنده مردم رو به جون میخرید

دوباره راه افتادم ولی کسی محکم از پشت نگهم داشت 

a: خواهش میکنم میدونی که دوستت دارم! 

m: فقط تو مهم نیستی من ترو دوست ندارم! 

a: اما چرا؟ 

به صورت زیباش با اون موهای طلایی و چشم های سبز زیبا نگاه کردم که با اشک های مرواریدی و بارون خیس شده بود

m: چون یکی دیگه رو دوست دارم . . . 

دستم رو ول کرد: اما . . . کی؟ 

m: اسمش الکساندره 

a: دروغ میگی

m: خیلی پرویی من دروغ نمیگم 

و از اونجا دور شدم و سریع رفتم خونه به خودم زحمت لباس عوض کردن ندادم و خودم رو روی تخت انداختم و تا میتونستم گریه کردم و خوابم برد . . . 

صبح ساعت 10پاشدم مدرسم خیلی دیر شده بود ولی نمیخواستم برم و از طرفی میخواستم با الیا صحبت کنم 

میترسیدم از دیدن ادرین ولی به خاطر اون نمیشد از درسم عقب بمونم بلند شدم و لباس مدرسه پوشیدم و راه افتادم زود

رسیدم مدرسه و رفتم داخل کلاس 

B: مرینت چرا انقدر دیر کردی؟ 

m: شرمنده خانوم 

B: نامه بگیر

رفتم یک نامه گرفتم و اومدم نشستم سر جام اما ادرین نیومده بود