رمان RISE OF DARKNESS پارت۱
فصل سوم ، پارت اول رمان unknown
پاهای آرامش زمین را تجربه کردند ، او سرش را به سمت لیموزین سیاه برگشتاند «خداحافظ گرین !!»
سپس از ماشین پیاده شد و به سمت دبیرستان بسیار زیبایشان رفت ، او آهسته دسته ی کیفش را در دست میفشرد و در قلبش زمزمه هایی سر میداد ، او باید به مدت چند هفته در مدرسه دوام میآورد تا وقتی نور بلوری دوباره بر سراسر دیوار های قلبش بتابد
پسرجوان آرام از پله های مملو از زنگار بالا رفت و قدم بر سطح دالان ورودی گذاشت ، او به آرامی دری فلزی را فشرد و آن را باز کرد
نور شدیدی از داخل کلاس به او میتابید ، عقربه های ساعت روی عدد ۷:۵۵ بودند و دیگر دانشآموزان نیز مانند پسرجوان در حال طی کردن پله ها به سوی کلاس بودند
پسر جوان آهسته قدم هایش را به سوی نیمکت دوم برداشت و روی آن نشست
_«تو نمیتونی همینطوری جایی بشینی !! اونجا جای دوست منه !!»
نگاه های زمردی رنگ پسر بر روی دختری با موهای سرخ و بلوطی جمع شد ، دختری با پوست گندمگون که بالای سر او ایستاده بود «ب.ب.ببخشید »
_«میتونی کنار من بشینی »
او آهسته از روی نیمکت بلند شد و روی نیمکت پشتی اش نشست « ممنون » سپس نگاه های زمردی اش برای اولین بار صاحب آن صدای لطیف و ابریشمی را دیدند ، برق زمردی او بر روی دختری با موهای طلایی و بلوند ، نگاهی عمیق و مهربانانه و پیراهنی چرمی افتاد
لبخندی زیبا بر روی لب های هلویی دختر نقش بسته بودند «سلام ، از آشنایی باهات خوشحالم ، من آنائل هستم »
سپس آنائل دستانش را به سمت پسرجوان و موطلایی روبه رویش دراز کرد «م.من هم .گ.گیوم هستم ..خوشوقتم »
سپس دستان گیوم در دستان آنائل قرار گرفت و با او دست داد ، دستانی مملو از حس لذت بخش ، حسی گرم و امید بخش
آنائل لبخند گرمی زد « ممنون جنگجوی جوان !!»
گیوم از شنیدن معنی نامش متحیر ماند ، او لبخندی جمع و جور زد و پرسید «معنی اسم تو چیه آنائل ؟»
صدای لطیف و دخترانه ی آنائل در گوش پسر پیچید «فرشته ی عشق »
گونه های پسر جوان گل انداختند ، او مسحورانه به دختر زیبای روبه رویش چشم دوخت ، آنائل شروع به خندیدن کرد « گونه هات مثل لبو سرخ شده گیوم ، این یکم مضطرب و مشمعز کنندس گیوم ، معذب میشم»
ناگهان گیوم خودش را جمع کرد «ب.ب.بخشید آنائل ..منظوری.نداشتم »
سپس درب آرام کلاس باز شد و دبیری جوان وارد فضای کوچک و آرامش بخش کلاس شد
او با لبخند دانشآموزان را نظاره کرد که یکی پس از دیگری ،بی صدا و سریع در میز های خود مینشینند ، سپس نگاه و چشم های مهربان و آبی رنگش را در سراسر فضای متناهی کلاس انداخت
لبخندی گرم و پر آرامش بر صورت زیبای دبیر نقش بست «خب یه دانشآموز زیبا و جدید داریم_سلام گیوم خوش اومدی ، خوشحال میشم خودت رو به بقیه معرفی کنی »
گیوم با نگرانی به معلم جوان شان ، خانم بورسیه چشم دوخت ، او با نگرانی و با پاهای لرزانش بلند شد ، نگاه زمردی گیوم سراسر کلاس را جست و جو میکرد ، او با نگرانی چهره های متعجب و مملو از سوال همکلاسی هایش را نگاه کرد ، چهره هایی که برای او وحشتناک بود
چهره هایی مملو از حس هایی ععجیب ، گیوم با نگرانی سرش را تکان داد ، کلماتی در قلبش زمزمه میشد "کاش نمیاومدم ، کاش منتظر میموندم،..کاآٓ.ش .... م.من نمیتونم "
سپس نگاه او روی شخص زیبایی که در کنارش نشسته بود جمع شد ،شخصی که با لبخند گرم و امیدوارانه به او نگاه میکرد
لبخندی عمیق در صورت گیوم جاری شد « سلام، من گیوم دوپن چنگ هستم ، امیدوارم.. بتونیم سال خوبی رو درکنار هم داشته باشیم »
لبخندی عمیق بر تمام لب های موجود در کلاس نقش بست ،« خوش اومدی گیوم »
_«سلام گیوم»
_«من مکس هستم گیوم»
_«خوبی گیوم ؟»
_«خوشوقتم گیوم ..»
_«داداش کی منم نینو هستم »
لبخندی که برلب های گیوم بود عمیق و عمیق تر میشد ، دانشآموزان یکی پس از دیگری به گیوم نگاه میکردند و به او خوش آمد میگفتند
سپس خانم بورسیه به آرامی به گیوم اشاره کرد و گیوم در جای خود نشست ، صدای لطیف و دخترانه ی آنائل در گوش گیوم پیچید ، شانه های گیوم با حالتی معذبانه جمع شدند. ، آنائل دستان گرمش را روی شانه های گیوم گذاشته بود
او نزدیک تر از حالتی معمول ، بسیار نزدیک به او در گوشش نجوا کرد «اینجا همه دوستت خواهند داشت ، ما هواتو داریم » سپس آنائیل و گیوم هردو لبخندی گرم زدند
نگاه خانم بورسیه با نگرانی به میز دوم جلب شد « آلیا ، خبر داری مرینت کی برمیگرده ؟»
آلیا عینکش را در جای خود فشرد « مرینت از شروع هفته ی بعد برمیگرده »
سپس خانم بورسیه با آرامی سرش را تکان داد
گوش های گیوم نسبت به شنیدن نام مرینت تیز شدند ، گونه های سفیدش ناخودآگاه قرمز و صورتی شدند و گل انداختند ، او مسحورانه به نام دوستش اندیشید "مرینت "
_«حع!! اوبرت به راحتی همه ی شماهارو گذاشته سرکار ، اون الان مثل کنه به خانواده ی آگرست چسبیده و داره حال میکنه ، نمیدونه پسر احمق شون مال منه »
گیوم با چهره ای ماتم زده به دختری با موهای بلوند خیره شد ، دختری که به طرز ععجیبی برای او آشنا بود ، دختری که با عشوه ریسه می آمد و میخندید
حس ععجیبی مملو از کینه ، خشم و علاقه به خفه کردن آن دختر در وجود گیوم رژه میرفت
خانم بورسیه ها خشم سرش را تکان داد « کلویی !!»
سپس دختری که در جلوی آدرین نشسته بود از دور سمت کلویی حمله ورد شد و نعره ای آرام کشید و سر کلویی فریاد زد، تعداد زیادی از بچه های کلاس با خشم از دختری که در کلاس نبود دفاع کردند تا اینکه خانم بورسیه کلاس را به سکوت وادار کرد
و این ها مهم ترین بخش از روز اول مدرسه برای گیوم بودند
پایان ؛
╗════════════•| 𔘓 |•════════════╔
╝════════════•| 𔘓 |•════════════╚
امیدوارم از این پارت لذت برده باشید ... الان یکم گیج شدین و براتون سواله که عاقآ چی به چیه اره؟ خب به زودی میفهمید ...
و یه مطلبی ، تاالان از رمان من رنج بردین(به جز وقتایی که دق دادم تون) 😂؟ تا الان از اتفاقات رخ داده ناراحت شدین ؟ تا الان گفتین «ای بابا چه مزخرف »؟ شده با رمانم حال نکنید ؟
(جز اونایی که جواب شون مثبت بوده) نه ؛ خب بچه ها تا الان من شتربان خوبی بودم و از کارم راضی بودین ...
لطفا در برابر بقیه ی وقایع بد هم ضد ضربه باشید 😂ولییی با اینکه پست ۱۳ حذف شد دارم ادامه میدما حواس تون هست ؟
و اینکه ، بزنید رو عکس زیر , وارد هاگوارتز بشید و از تک تک پستاش حمایت کنید 😂انگار یه تیکه از رمان منن (توجه کنیدااا بعضی از پستاش مال منن)