💙Blue eyes 12💙
به جون مادرم قسم میخورم تمام پارت های این داستان رو لایک کنم 💚 خب حالا برو ایدامه 😫🤪
مرینت ☆
g: خوشبختم خوش اومدی
m: خیلی ممنونم
یک مرد دیگه هم اومد داخل اتاق که لبخند گرمی روی لبهاش بود و خیلی جوون و جذاب بود
g: اها راستی پسرم داییت اومدن یادم رفت بهت بگم
a: عیبی نداره بابا خوش اومدین دایی
مرد خندید: ادرین چند بار بهت بگم با اسمم منو صدا بزن؟ فقط یک سال ازت بزرگ ترم
a: باشه
مرد به من گفت: وای! چه خانوم نازی! اسمتون؟
گونه هام سرخ شده بود: سلام آقا من مرینت هستم
مرد: خوش اومدی من لوکا اگرست هستم
m: ممنونم اقای اگرست
لوکا چشمکی زد و گفت: مگه اسمم چشه که با فامیل صدا میزنی؟ بهم بگو لوکا
m: باشه لوکا
نمیتونستم بهش نگاه نکنم خیلی جذاب بود
L: من دایی ادرینم
m: اخ ببخشید خیلی ممنون که واسه ی تولدم . . .
L: قابلتو نداشت
به ادرین نگاه کردم که یه کوچولو اخم کرده بود
a: خب دایی یعنی لوکا من و مرینت باید در مورد بابا تحقیق کنیم برای همین بهش گفتم بیاد اینجا
لوکا با تعجب: واقعا!؟ واسه تحقیق؟
a: بله
L: اوه پسر! فک کردم دوس دخترته
m, a: چییییی؟!
گابریل با خنده: حرف بدی نزد که! متاسفانه ادرین امروز نمیتونم واسه تحقیق کمک کنم باید جایی برم لوکا اینجا میمونه
a: اممم . . .
پدرش رو کشید یه گوشه و یواشکی بهش چیزی گفت
ادرین ♡
بابا رو بردم یه گوشه: نمیشه نری؟ خیلی واجبه؟ تازه لوکا که نمیتونه مراقبمون باشه
g: متاسفانه بله
a: اما مرینت رو چیکار کنم!؟
g: زشته که زود بره پذیراییش کن تا من برگردم
a: وای خدااااا باشه
مرینت ☆
g: ببخشید مرینت
m: نه اقای اگرست شما ببخشید من الان میرم خونه کارهام هم مونده
g: فکرشم نکنین تا وقتی برگردم اینجا بمونید و راحت باشین
m: اما . . .
L: اما نداره خوشگل خانوم میمونی دیگه
سرخ شدم: باشه خیلی مم ممنون
g: پس من رفتم خداحافظ
mLa: خدافظ
گابریل رفت توی خونه با دوتا پسر معذب بودم هرچند که گابریل هم مرد بود ولی خیلی سن داشت
روی مبل نشستم و کیفم رو روی پام گذاشتم
a: اممم میخواین فیلم بذارم؟
L: راست میگه چه فیلمی ببینیم؟
m: هرچی باشه خوبه شما چه جور فیلمایی میبینین؟
a: ترسناک
m: نه لطفا اقای لوکا شما چی
L: اممم خب من فیلم سکسی میبینم
m, a: . . .
m: چیز دیگه نیست؟ من میذارم
یه فیلم انتخاب کردم و گذاشتم ببینیم فیلم که تموم شد . . .