رمان The deep world of eyes
سلام. من نویسنده ی جدید هستم
دوستای توی وب آیورا صدام میکنن
رمانم رو نوشتم و نصفش رو آماده دارم.....اگر تعداد لایک ها و کامنت ها بالا باشه هر روز پارت میدم😊
مقدمه
(در این قسمت به توصیف محل بیشتر اتفاقات میپردازیم......شایدم یکم خسته کننده باشه ولی برای درک بهتر داستان لازمه)
عمارت بزرگی در شهر پاریس وجود دارد که متعلق به خانواده ی دوپن_چنگ است. عمارت بسیار زیباست. در وسط باغ عمارت، درختی بزرگ و تنومند وجود دارد که سایه ی بزرگی را در باغ درست کرده است. قسمت های دیگر باغ، با گل های مختلف آراسته شده است. داخل عمارت، سالن بزرگی وجود دارن که با مرمر پوشانده شده است. در انتهای سالن، سالن ناهار خوری وجود دارد که از چوب های خوش نقش برای میز استفاده شده است. بعد از گذشت از پله های چوبی عمارت، به اتاق ها، کتاب خانه و آشپزخانه میرسیم. در سمت راست به ترتیب اتاق دو نفره، اتاق دختر خانواده، اتاق مهمان، کتابخانه ی باشکوه عمارت، اتاق لباس و آشپزخانه است. اتاق دختر، دارای یک پنجره ی بزرگ، رو به باغ است که از آنجا، میتوان منظره ی زیبای باغ را تماشا کرد. اتاق، برای دختری ۱۲ ساله است. با این حال از وسایل ساده ای در آن استفاده شده و اکثر وسایل، رنگ مشکی دارد. میز تحریر، تخت خواب، میز آرایش....همه و همه رنگ مشکی دارند....به جز قفسه ی کتاب های مرینت که چوبی شکل است. در مرکز اتاق، پیانوی مشکی وجود دارد که به فضا جان میبخشد. اتاق دختر به قدری بزرگ هست که به راحت میتوان گفت برای چنر نفر دیگر هم حتی جا هست. بخش وسیعی از خانه، به کتابخانه اختصاص داده شده است. کتابخانه، دارای قفسه های بزرگ و وسیعی از کتاب های مختلف، با ژانر های مختلف است و دل هر فردی که به کتاب علاقه دارد را می برد. اتاق لباس ها مانند سالن گریم بزرگی است که همه ی وسایل مورد نیاز برای مدل ها و چند وسیله ی عمومی برای عکاسی را دارد. آشپزخانه نیز سالن بسیار مدرنی با تمام امکانات برای پخت انواع غذا ها است.
.
.
.
.
مرینت دوپن_چنگ، دختری ۱۲ ساله است که طراحی می کند و پیانو می نوازد. دختر اشرافی که در کنار پدرش و خدمتکار عمارت زندگی میکند.
پدر مرینت، شرکت بزرگی برای دوخت لباس دارد. او با آقای آگرست، که شرکت طراحی لباسی در نیویورک دارد، شریک ۸ ساله است و در کنار او کار میکند. بار ها افراد مختلفی تلاش کردند که به این دو شرکت نزدیک شوند اما هیچ کدام اجازه ی این کار را ندادند.
آقای آگرست فردی هنرمند است که در کنار پسر ۱۳ ساله اش، داخل شهر پاریس در خانه ای باشکوه زندگی میکنند. او هرروز به شرکت خود در نیویورک سر میزد. اما بعد از مرگ همسرش (۷ سال پیش)، هر سال یک بار به شرکت میرود و به مدت حداکثر ۳ هفته در آنجا به نظارت بر شرکت میپردازد.
آدرین، پسر آقای آگرست، طراح حرفه ای است که شب ها در کنار پدرش به طراحی لباس ها و صحنه های عکاسی زیبا میپردازد.
.
.
.
.
.
.
پایان پارت مقدمه
امیدوارم از مکان ها خوشتون اومده باشه😁 لایک و کامنت یادتون نره. از روی مقدمه قضاوت نکنید اتفاقات جالبی پیش رو داریم❤️ضمنا جاهای حساس اگر لایک ها و کامنت ها زیاد باشه اسپویلر هم میدم.
بریم یه تیکه ی کوتاهی از پارت ۱ رو هم ببینیم
تابستان، ۳۰ July
مرینت، درحال قدم زدن بر روی چمن های سرد و سبز باغ است. با هر قدمی که بر میدارد، دامن کوتاهش در هوا می رقصد. کتابی که خود نویسنده ی آن است را در آغوش گرفته و به آن مینگرد. داستانش درباره ی خودش بود. هر روز و هر شب درحال نوشتن آن و تلاش برای نوشتن داستانی بود که در آن احساساتش نهفته باشد. او میخواست، احساساتش در آن کتاب آرام بگیرند. بعد از کمی قدم زدن در باغ، زیر سایه ی درخت بلند قامت و تنومند باغ می نشیند. کتاب را باز میکند. حدود ۵۰ صفحه نوشته است. اما احساس میکرد، احساساتش از چیز هایی که در داستان نوشته است قوی ترند. احساس دل گرفتگی دختر توی داستان، اصلا شبیه چیزی نبود که مرینت میگفت. هیچ کس مرینت را درک نمیکرد. چون هیچ قلم و هیچ زبانی نمیتواند آن را توصیف کند........