Chosen against Ajo پارت 18
برید ادامه مطلب 🙂
آدرین:
بجنگم؟؟؟
من با یک خاک افسار؟
غیر ممکنه!!.. من حتی تکنیک های اب رو بزور یاد گرفتم.. اونم فقط 3 فرم!!!
مرینت_آلیا اون هنوز درحال اموزشه.. چیز زیادی از ماورا و جادو نمیدونه!!!
آلیا_خودم میدونم!.. اگر توی کارش حرفه ای بود توی لحظه ای که به نفرین تبدیل شده شما مرده بودین!.. یه نفرین به راحتی بعد تسخیر میتونه از استعداد و قابلیت های درونی خودت هم استفاده کنه!
وقتی چیزای بیشتری راجب تسخیر میفهمیدم قلبم بیشتر به لرزه در میومد!!..
لوکا-خب.. میشه یه چند روز دیگه اینکارو بکنین.. مثلا وقتی قدرتای بیشتری بهش اموزش دادیم و تونستیم دنیا انسان هارو از مرز انتقراض توسط نفرینا نجات بدیم!
آلیا_نه.. همین الان!..میریم میدون شهر.. شما به هر حال برای اموزش برگزیده به یک خاک افسار هم نیاز دارین!.. اون باید به هر چهارتا عنصر مسلط باشه درسته؟
نمیدونستم باید چی بگم.. فقط به مکالمه بین اون سه نفر گوش میکردم
مرینت_اره خب.. ولی اون تازه حالش...!
آلیا رو به من گفت_جایی از بدنت احساس ضعف داری؟
_نه ندارم!
لوکا_خب کله خر تو هم بگو اره دست از سرت برداره دیگه!
آلیا_بزارین یک چیزو روشن کنم.. شما به یک خاک افزار برای تطهیر نفرین اجو نیاز دارین!.. توی هیچکدوم از دهکده های خاک افسار از من قوی تر پیدا نمیکنین.. بیاین این مبارزه رو بر فرض یک ازمون برای قبولی شاگردم ببینیم.. اگر قبول بشی.. بی چون و چرا هرچی بلدم و میدونم بهت اموزش میدم.. اگر قبول نشی..جور دیگه ای حسابمو صاف میکنم!.. جبران لطف بماند برای بعد...
لوکا اروم کنار گوشم گفت_دخترای امروزی هم پر ادعان ها!
آلیا انگشت کوچیکش رو بست.. پاشو به زمین کوبید و همون لحظه قسمتی از خاک بیرون اومد و صادقانه بگم لوکا باهمون خاک یکسان شد!
بی شک اون قوی ترین خاک افسار اینجاست!!
و مشکل دقیقا همینه!
چجوری منی که هیچی برای رونمایی ندارم در برابر یه "بهترین" قرار بگیرم!
اصلا با عقل جور نمیاد!
مر_من اجازه نمیدم این مبارزه شکل بگیره!
آلیا_خودت خواستی!
با حرکت دو دستش به سمت هم، مرینت و لوکا رو توی یک محفظه گنبد شکل زندونی کرد!
لوکا_هی این عادلانه نیست!!! باد روی خاک تاثییر نمیزاره!!
مرینت_اب تاثییر میزاره ولی خب کو اب!!!!!!
_ولشون کن!
آلیا_با درخواستم موافقت کنی این کارو میکنم!
_باشه باشه مبارزه میکنیم!!.. فقط بزار بیان بیرون!
********
وارد میدون سر بسته خاکی شدیم!..
من.. در برابر آلیا!
خب.. کارم تمومه!!
لوکا_برو پسر تو میتونی یکم از مغزت استفاده کن شاید برنده بشی... کسی هم ازت انتظار بردن نداره!.. پس اگرم باختی ناراحت نباش
_خیلی ممنون از این روحیه دادنت!!!!
لوکا_قابلی نداشت!
آلیا_خب.. شروع میکنیم
_باشه...
هنوز حتی استایلم رو درست نکرده بودم.. که آلیا فقط با باز کردن پاهاش باعث شد کل میدون از جا کنده بشه و بلرزه!!!
نمیتونستم تعادلمو نگه دارم!!
افتادم و سمت سراشیبی سر خوردم
لرزش همچنان ادامه داشت... چشمامو باز کردم،، حفره و ترک هایی داشتن به سمتم میومدن!!
به سختی از جام بلند شدم و پریدم تا باهام برخورد نکنن!!
_چجوری دوتا تکنیک رو باهم همزمان استفاده میکنی!!!!!!
آلیا_بستگی داره دلت بخواد چیکار کنه.. تمرکز تنها کافی نیست.. باید اراده هم داشته باشی!!
درحالی که هنوز داشتم به این سمت و اون سمت برخورد میکردم به این فکر کردم... برای بردن این مبارزه حتما نباید بهترین باشی!.. اونی که باهوش تره برنده میشه!!!
اینبارم حفره و ترک داشتن سمتم میومدن اما اینبار جا خالی ندادم!
اگر اون حفره ها زیر پامو خالی میکردن پس پاهام توی زمین گیر میوفته!..
و دقیقا همینطور هم شد.. پاهام توی زمین گیر کرد و این باعث شد بر اثر اون لرزش ها دیگه به این سمت و اون سمت پرت نشم و یجا ثابت بمونم!
آلیا که فکر میکرد من توی تَلَش افتادم پرید و میخواست بهم ضربه بزنه!!!... نمیدونستم عملی میشه یانه!
اما ارزش امتحان کردنو داشت!
نفس عمیقی کشیدم.. و همونطور نگهش داشتم!
هوای سالن خیلی خیلی خیلی گرم بود!!
فشرده شدن باد و سرمایی که تولید میکردم رو زیر دستام و لابه لای انگشتام حس کردم!!
با دستام دو باد فشرده شده رو از هم جدا کردم دقیقا مثل کاری که لوکا در برابر نفرین ماه انجام داد!!
هنوز توی هوا بود پس نمیتونست تغییر جهت بده.. یکی از گلوله های بادی رو سمتش پرت کردم.. اما دستاش رو جلوی صورتش قفل کرد اینطوری خاک مثل یک لایه مستطیل شکل بالا اومد و نزاشت گلوله بادیم بهش برخورد کنه!!
هنوز زمان مناسبی نبود!
به محض اینکه نزدیک شد و چند قدم بیشنر باهام فاصله نداشت گلوله بعدی رو پرتاب کردم!!
گردو خاک زیادی تولید شد... سرفه کردم!
آلیا_افرین..داره جالب میشه!
لوکا_افرین پسر من میخواستم اینو بعدا بهت یاد بدم ولی خب خودت زحمتشو کشیدی دیگه!!!
شاید یکی از تکنیک های باد افساری رو بدون اموزش یاد گرفته باشم!.. ولی این جای خوشحالی نداشت!!.. چون هیچکدوم از چیزایی که از باد بلد بودم روی اون جواب نمیداد!!
فقط کندترش میکرد..
درحالی که داشتیم مبارزه میکردیم الیا گفت_چرا میخوای جون خودتو برای نجات مردمی که نمیشناسی به خطر بندازی!
من_منظورت چیه؟؟..خب اگر تو بتونی کمکشون کنی اینکارو نمیکنی؟ درضمن این مردمی که میگی اجدادم محسوب میشن
حرکات نامنظم خاک رو زیر شکاف پام حس کردم... و وقتی به خودم اومدم... توی هوا معلق شدم!!
با شدت زیادی به زمین برخورد کردم!!
آلیا_هر روز.. کسایی که حتی نمیشناسیشون.. با این فکر که میتونن به بقیه کمک کنن.. توسط نفرینا به بدترین حالت ممکن نابود میشن!!.. چه جادوگر و چه انسان!.. اونوقت با کدوم انگیزه ای میخوای با قویترین نفرین دنیا مبارزه کنی؟!!!!
حرفاش راست بود... شاید این اصلا به منم ربطی نداشت!
_حق با توئه... اگر میتونستم... راه برگشت به خونم رو انتخاب میکردم!!..دوباره برمیگشتم اونجا.. میرفتم مدرسه... با دوستام میرفتیم سینما!!.. شمشیر بازی میکردم!.. و یه روز وقتی میرم موزه اسکلت ها و جنازه های مربوط به هزار سال پیش رو که میدیدم.. شاید محقق ها ندونن.. اما من دلیل مرگ شمارو فهمیدم.. و با خودم میگفتم!:اونا افراد قدرتمند زیادی داشتن.. حضور من هم سرنوشتشون رو تغییر نمیداد!!.. به هر حال بر اثر نفرین ها میمردن!! انتظار داری اینارو به خودم بگم؟؟.. اون وقت چجوری به زندگیم ادامه بدم!؟!
آلیا_پس داری به خاطر وجدان خودت اینکارو میکنی؟
_نمیدونم شاید دلیلش این باشه... ولی هرچی که هست ممکنه باعث بشه شما زنده بمونین... کشتن نفرین آجو.. فقط من از پسش برمیام!!.... پس انجامش میدم! حالا طاوانش هرچی میخواد باشه!!
آلیا اومد نزدیک... دستشو دراز کرد و کمکم کرد از روی زمین بلد شم!
با لبخند گفت_خوبه!.. توی ازمون قبول شدی!..
لبخند ارومی تحویلش دادم..از اولشم برای شنیدن همین چیزا خواست مبارزه کنیم! لوکا_عهه مبارزه تموم شد؟؟.. تازه داشت هیجان انگیز میشد!
_میخوای بزنه تورم صاف کنه؟
لوکا_اصلا تعارف قشنگی نیست!
آلیا_خب.. برنامت چیه برگزیده؟
مرینت_اول باید توی سه عنصر استاد بشه!
ریچارد_در حال حاضر سه تکنیک اب افزاری رو بلده پس بهتر نیست همینو تا اخرش یاد بگیره بعدش باقیه چیزا؟؟
من تو دلم گفتم_تا کارشناسا هستن چرا من حرف بزنم😑
آلیا_از برنامه زمانی همنیجوریشم عقبیم!.. اگر برنامتون اینه اجو رو دقیقا شب تولدش شکست بدین پس تاحالا خیلی دیر کردین!
مرینت_تقصیر ما نیست ایشون خیلی دیر سرو کلش پیدا شد!
آلیا_ممکنه از برنامه عقب تر هم بمونیم.. چون..اتش افسار نمیتونیم پیدا کنیم!
لوکا_امیدوارم نسلشون منقرض شده باشه!
_شما نمیتونین یه ذره نسبت به هم خوش بینانه تر باشین؟
مرینت_باور کن بخوایم هم نمیشه!
آلیا_این چیزای بی ارزش رو بیخیال شین!.. مهم اینه که هدف چهار عنصر تا جایی که میدونیم اموزش و قدرتمند کردن فرد برگزیدس!..
_اگر هدف چهار عنصر همینه پس چرا گفتی نمیشه اتش افسار پیدا کرد؟
آلیا_شاید اونا بخوان بهت اموزش بدن.. اما اگر بفهمن قبلش ما بهت اموزش دادیم همکاری نمیکنن.. اونا بیشتر از هر دهکده دیگه ای نسبت به عناصر خارجی ترحم دارن!
مرینت_واسه همینه که ما بهشون میگیم کودن های آتش فشانی!(حال کنید چه لقبی براشون گذاشتم😎)
_واو عجب لقب تحت تاثییر گذاری😑👍🏻
آلیا_مشکل یکم فراتر از اموزش دادنه.. ازونجایی که طبیعت ناعدالتی های خودش رو داره.. اتش بر عناصر دیگه یه سرو گردن برتری داره!.. همونطور که خودتونم میدونین.. تنها چیزی که در برابر اتش نسبت به عناصر دیگه مقاوم تره ابه!
مرینت_خوبه پس اینم یه دلیل دیگه برای اینکه اول اب افساری رو یاد بگیره
_یعنی کمکی هم میکنه؟؟.. من حرکت انگشتا رو یادم شد!
لوکا_توی مبارزه خودش خود به خود حرکت میکنه نگران نباش!
آلیا_اب در برابر اتش مقاوم تر هست ولی ما که نمیخوایم با اتش افسار ها بجنگیم حریف ما پادشاه نفرین هاست
مرینت_آم اره خب منظور منم همین بود! 😅
لوکا_قبول کن ضایع شدی
_تو این شرایط بیخیال دیگه بشین😑
آلیا_این گفتگو داره به درازای مزخرفی میکشه.. بزارین خلاصه کنم.. خیلی رک بخوام بگم از الان هممون انقراض شده محسوب میشیم... چون نمیتونیم آدرین رو برای مبارزه به موقع اماده کنیم.. حتی اگر هم بشه موانع زیادی رو روبروی ما هستن!.. پس باید عجله کنیم!
لوکا_ماهم میخوایم عجله کنیم ولی افرادی مثل شما که فقط به فکر مبارزه هستن مانع پیشرفتمون میشن!
آلیا_دلیلی نمیبینم که بخوام برای یه باد افسار احمق توضیح بدم چرا درخواست مبارزه کردم.. باید راه بیوفتیم..اگر هدفمون پیدا کردن یک اتش افساره تقریبا دو هفته برای رسیدن به سرزمینشون وقت میخواد.. تازه به طور تقریبی!..
مرینت_نیمه پر لیوانو ببینیم حداقل وقت هست یکم آدرین مهارتش رو افزایش بده!
لوکا_بابا این زود یاد میگیره من یبار جلوش فرم زدم الان یاد گرفته!
آلیا_بیاین از دهکده خارج بشیم... توی راهم میشه حرف زد!
همینطور که به سمت جلو میرفتیم.. باهم راجب قدرت و استعداد حرف میزدیم...
_توی تمام فرم ها و تکنیک ها باید اولش نفستو حبس کنی؟.. اینقدر تنفس مهمه؟؟
مرینت_تنفس و حبس به تمرکز کمک میکنه!
_اها ازون لحاظ!!
آلیا_خب.. تعریف کن!
_چیرو تعریف کنم؟؟
آلیا_از دنیای هزار سال اینده!
لوکا_راست میگه هیچوقت نشد بپرسم!
_خب.. با اینجا زمین تا اسمون فرق میکنه.. راستش به زمونه ما میگن عصر تکنولوژی چون همه چیزایی که باهاشون سرو کار داریم تکنولوژی ئن!
مرینت_حالا این تکنولوژی چی هست؟؟
_یعنی.. چیزای هوشمند.. کارتو راحت تر میکنن.. مثل ماشینا.. سوارشون میشی و اون با سرعت هرجا بخوای میبرت!
لوکا_این ماشین چه نوع حیوونیه😶
من_نه نه حیوون نیست یه شئ اصلا زنده نیست با باتری کار میکنه!
آلیا_بنظر جالب میاد!اما باتری چیه؟
من_خب باتری یه منبع انرژی خیلی کوچیکه که انرژی رو توی خودش ذخیره داره 😅.. اگر الان ماشین بود احتمالا سه روزه هممون سرزمین اتش افسارا بودیم.. برای هممون هم توی یک ماشین جا هست!..
اونا میپرسیدن و من جواب میدادم!
کنجکاوی که برای دونستن اینده داشتن رو تحسین میکردم...
اما.. هروقت یاد دنیای خودم میوفتم.. دلتنگ میشم!
اینجا معرکه بود... حتی بدون وجود تلفن و اینترنت😂
اما...هیچ راهی برگشتی ندارم!.. نمیتونم برگردم خونه!
چیزایی که میتونستم تجربه کنم... خونمون.. خانوادم.. دوستام!
هیچی!... حتی فکرشو نمیکردم اون مرگ های متداوم و پشت سر همم واسم خاطره بشه!!
درواقع همه زندگیم... تبدیل به خاطره شد!
شب که شد هممون یه جای اروم ساکن شدیم!
آلیا با قدرت خاک افزاریش برامون یه سرپناه کوچیک ساخت!
در حدی که هممون توش جا بشیم و امشب از شر نفرینا در امان باشیم.. تا جایی هم که تونستیم جوب دور و اطراف گذاشتیم.. اما بازم کافی نیست!!
امشب ماه توی اسمون نبود!
نفرینای قوی امشب زیاد بیرون میان
قرار شد تا صبح نوبتی نگهبانی بدیم!
لوکا_خب کی نگهبانی میده؟
آلیا پاهاشو رو هم انداخت و دراز کشیدو گفت_همونی که اول گفت..اول پسرا نگهبانی میدن بعدم ما
مرینت_دو نفر دونفر نگهبانی میدیم؟؟
آلیا_پسرارو نمیدونم ولی من اگر تنها باشم خوابم میگیره پس باید یه هم صحبت داشته باشم!
_اینطور که معلومه منو لوکا الان باید نگهبانی بدیم!
لوکا_نه نه لازم نیست تو بگیر بخواب من نگهبانی میدم بعد 1ساعت بیدارت میکنم نوبت تو!
_چرا؟؟
مرینت_اخه اینجوری به نفعشه دیگه.. اگر شما دونفر باهم نگهبانی بدین 1یا دوساعت بعدش نوبت ماست و خیلی بخواین استراحت کنین 2ساعت دیگست!.. ولی اگر خودش تنها بره و تو تنها بری بیشتر میتونه بخوابه😂
_ازون لحاظ😅
لوکا_خیله خوب من میرم سر نگهبانیم!
_بعدش لازم نیست دخترا رو بیدار کنی.. من 2ساعت هم بخوابم دیگه تا صبح خوابم نمیبره!
آلیا_به این میگن پسر خوب.. خوشم اومد
کیفمو گذاشتم زیر سرم.. سویشرت رو توی تنم فشردم و از شدت خستگی به خواب رفتم!
نمیدونم.. اما هنوزم فکر میکنم اصلا نیازی به این کارا نیست.. یعنی چجوری این همه استاد بزرگ ماورایی وجود داره.. و همشونم استعداد این رو دارن که 4عنصر رو یاد بگیرن.. ولی نتونستن اجو رو شکست بدن!!
آجو.... اسمش یه جورایی برام اشناست!
انگار تاحالا به گوشم خورده!
لوکا_آدرین... آدرین!
_چیشده؟؟
_پاشو نوبت توئه!
_به همین زودی دو ساعت شد؟
لوکا_خیلی خسته بودی حتما برات زود گذشت!
_باشه.. بیا بخواب الان میرم!
کیفمو برداشتم و در حالی که خمیازه میکشیدم جامو با لوکا عوض کردم....
نشستم روی تپه و پشتمو به درخت تکیه دادم..
توی عمق افکارم رفتم تا ببینم این آجو کیه!
پشتم همینطور داشت تکون میخورد.. انگار یکی با مشت به پشتم میزد!!
ضربه ها از کیفم بود..
یعنی چیزی رفته توی کیفم؟؟
سریع زیپش رو باز کردم.. کتاب داشت تکون میخورد.. صفحاتش با ذرات براق ابی میدرخشید!
برش داشتم!
بدون اینکه به صفحاتش دست بزنم خودش ورق خورد و روی صفحه چهارم ایستاد!
دوباره نوشته ها پدیدار شدن... جوهر میریخت و پخش میشد!
نقاشی مبهمی از یک دختر جوون... که داشت شکنجه میشد!؟
چرا اینقدر برام اشناست؟؟
قبلا یه داستان شبیه به مفهوم این نقاشی خوندم!!
وقتی نقاشی تموم شد زیر تصویر نوشته های اومدن که میگفت:در سیاه چال زندانی شده بود.. مرگ انتظارش را میکشید!
بقیش رو نخوندم.. با شک عجیبی از جام پریدم!!
برای همین همیشه بهم میگفت منم دقیقا شبیه تو بودم!
درسته.. اون نفرین!!... حالا میدونم اصلیت اون نفرین... دقیقه چیه!!!!!
اون پادشاه نفرین ها نبود..بلکه ملکشون بود
لایک و کامنت فراموش نشه ♥💬