روزی که عشق به دنیا آمد ❤️ و مرد 🖤p5

Hantr ✨ Hantr ✨ Hantr ✨ · 1402/05/29 13:39 · خواندن 2 دقیقه

برو ادامه که یه نفر دیگه هم ........... 🤧😔🤕

سلام 👋🏻

خوب بریم برای رمان ✍🏻😉


آدرین # 

وقتی بیدار شدم دیدم  داره صدای داد زدن یه نفر میاد 😨

از سمت اتاق کاگامی بود 😧 

به سرعت رفتم سمت اتاق  🏃🏼

و ...... و.......و..........و 

 

 

 

 

دیدم یکی یه چاقو 🔪🔪 زده به قلب ❤️ کاگامی😰

سوار ماشین کردمش و به سرعت رفتم به سمت بیمارستان 🚗🏥🏙️

وقتی رسیدیم به لوکا و مریت هم خبر دادم 🫤

و گفتم که لازم نیست بیان 😢 

=======°•™•°==========

مرینت # 

آدرین همه چیز رو بهم گفت 😮‍💨

باید میرفتم به دیدن سیاه پوش وقتی رسیدم 🕵🏻

س : بالاخره اومدی 😏 

م : خوب کارت چیه ؟🤨😒

فعلا برای آشنایی بیشتر 😒🤌🏻🕴🏻

م : اگه کسی بخواد آشنا شه اون منم چون هنوز ندیدمت یا اسم واقعیت رو هم نمی‌دونم  ولی تو ‌........😶💥

 

س : ( * خنده ) خوب هنوز یکم زوده 🎩 

اصلا حس خوبی از حرف زدن باهاش ندارم  🪩

ولی فقط برای دوستان این کار رو میکنم 😩 

حرفاش تموم شد  اومدم بیرون 

که توی راه چشمم به یه کافه خورد  رفتم داخل 🚶‍♀️ 

یه قهوه سفارش دادم  وای پیشخدمت های کافه چقدر جونن ❤️  درست مثل لوکا 💙🌊

زنگ زدم به  ادرین 

م : سلام حال  کاگامی خوبه ؟

 

آ : فعلا داره عمل جراحی میشه و فردا مرخص 😮‍💨❤️‍🩹

 

م : ممنون 😮‍💨 

بعد گوشی مو گذاشتم تو کیفم قهومو خوردم  و راه افتادم یه منظره ی قشنگ بود وایسادم و نگاش کردم 

 

 

دیدم یه دزد کیف یه پیرزن رو دزدید  سریع رفتم 

از پشت زدم به دزده و بیهوش شد 

کیفوز برداشتم و دادمش به پیرزنه 

و به سمت خونه راه افتادم  

پیرزن 

 پ : احمق 😈

مرینت # 

رسیدم خونه درو بستم که دیدم لوکا با اصبانیت اومد 😡

 

ل : میدونم امروز با کی بودی 😡🤬🔥💥

 

ل : ...................


 

خوب این پارت تموم شد 😉

 ولی پارت بعد لوکا قراره ...... نمی گم 😏

برای پارت بعد ۱۵ کامنت و ۱۵ لایک 

بای 💋❣️🫰🏻