روزی که عشق به دنیا آمد ❤️ و مرد 🖤p5
برو ادامه که یه نفر دیگه هم ........... 🤧😔🤕
سلام 👋🏻
خوب بریم برای رمان ✍🏻😉
آدرین #
وقتی بیدار شدم دیدم داره صدای داد زدن یه نفر میاد 😨
از سمت اتاق کاگامی بود 😧
به سرعت رفتم سمت اتاق 🏃🏼
و ...... و.......و..........و
دیدم یکی یه چاقو 🔪🔪 زده به قلب ❤️ کاگامی😰
سوار ماشین کردمش و به سرعت رفتم به سمت بیمارستان 🚗🏥🏙️
وقتی رسیدیم به لوکا و مریت هم خبر دادم 🫤
و گفتم که لازم نیست بیان 😢
=======°•™•°==========
مرینت #
آدرین همه چیز رو بهم گفت 😮💨
باید میرفتم به دیدن سیاه پوش وقتی رسیدم 🕵🏻
س : بالاخره اومدی 😏
م : خوب کارت چیه ؟🤨😒
فعلا برای آشنایی بیشتر 😒🤌🏻🕴🏻
م : اگه کسی بخواد آشنا شه اون منم چون هنوز ندیدمت یا اسم واقعیت رو هم نمیدونم ولی تو ........😶💥
س : ( * خنده ) خوب هنوز یکم زوده 🎩
اصلا حس خوبی از حرف زدن باهاش ندارم 🪩
ولی فقط برای دوستان این کار رو میکنم 😩
حرفاش تموم شد اومدم بیرون
که توی راه چشمم به یه کافه خورد رفتم داخل 🚶♀️
یه قهوه سفارش دادم وای پیشخدمت های کافه چقدر جونن ❤️ درست مثل لوکا 💙🌊
زنگ زدم به ادرین
م : سلام حال کاگامی خوبه ؟
آ : فعلا داره عمل جراحی میشه و فردا مرخص 😮💨❤️🩹
م : ممنون 😮💨
بعد گوشی مو گذاشتم تو کیفم قهومو خوردم و راه افتادم یه منظره ی قشنگ بود وایسادم و نگاش کردم
دیدم یه دزد کیف یه پیرزن رو دزدید سریع رفتم
از پشت زدم به دزده و بیهوش شد
کیفوز برداشتم و دادمش به پیرزنه
و به سمت خونه راه افتادم
پیرزن
پ : احمق 😈
مرینت #
رسیدم خونه درو بستم که دیدم لوکا با اصبانیت اومد 😡
ل : میدونم امروز با کی بودی 😡🤬🔥💥
ل : ...................
خوب این پارت تموم شد 😉
ولی پارت بعد لوکا قراره ...... نمی گم 😏
برای پارت بعد ۱۵ کامنت و ۱۵ لایک
بای 💋❣️🫰🏻