وبلاگ لیدی باگ

Romantic 

توی این دنیا همه چیز عجیبه نمیدونم چرا ولی کلا این جوری هست وای خدای من اینجا کجاست اون گودال خیلی وحشتناک بود و اینجا مثل یه دنیای دیگه می مونه تنها چیزی که ازش میدونم اینه که بیشتر خاطراتم اینجا هستن وایسا اینجا همون خیابونی نیست که من هر صبح با ماشینم ازش رد میشدم که برم بیمارستان ؟ واسا نکنه اینجا ذهن من هست و الان توی ذهنم هستم خب این یکم عجیبه ولی باحاله . 

ناگهان یه صدایی اومد انگار یه دختر داشت حرف میزد اون صدا انگار داشت با من حرف میزد بهم گفت 

تو باهوش تر از اونی هستی که بخوای برای یه پسر که 10 سال پیش مرده انقدر  خودت رو بندازی توی دردسر

نائومی : ها؟ تو کی هستی ها؟ نمی‌بینمت میشه بهم بگی کجایی ؟ 

من رو نمی شناسی ؟ من همونی هستم که وقتی بچه بودی باهام بازی میکردی من عروسک محبوب تو بودم 

نائومی : ها؟ چییییییی؟ یوری چان ؟ 

آره یوری چان هستم و به ذهن خودت خوش اومدی نائومی سان 

نائومی :‌‌‌‌‌‌‌‌ پس تو یوری چان هستی تو رو یلدمه تو موهای مشکی کوتاه ،، عینک ، و یه هودی مشکی داشتی یادم میاد 

یوری : از آخرین باری که دیدمت خیلی میگذره نائومی سان مگه نه ؟ 

آره خیلی تا ۱۰ سال پیش عروسک محبوبم بودی 

یوری : میدونی خیلی فرق کردی وقتی بچه بودی موهای قهوه ای تیره داشتی درسته 

نائومی : آره درسته میگم تو رو مامان برای من درست کرده بود تو کی هستی که اون جوری درستت کرده 

نمیدونی ؟ من خواهرت بزرگتر تو هستم 

چیییییییی؟چیییییییی؟ 

تو تک فرزند نبودی قرار من از تو ۳ سال بزرگتر هستم  

پس الان کجایی ؟ 

من توی ۴۴ سالگی یه بیماری گرفتم و مردم ولی خب اون موقع ۱ ساله بودی چیزی از من یادت نمیاد 

نائومی : اشک توی چشمام جمع شده بود تا اینکه یهو افتادم زمین و شروع کردم به گریه کردن 

یوری : نائومی تو داری گریه میکنی ؟ 

آره دارم گریه میکنم یوری چان من دوستت دارم چرا قبل از اینکه بتونیم با هم بازی کنیم و حرف بزنیم ترکم کردی ؟ 

عیب نداره نائومی مهم اینه که الان همه پیش هم هستیم و اینجا خیلیا هستن که کمکت میکنن 

برای چی اومدی اینجا ؟ برای اون پسره ؟ 

آره بزای همون اومدم می خوام فراموشش کنم برای همیشه

نائومی واقعا می خوای اون رو فراموش کنی ؟

آره مطمئنم می خوام همه ی دردسر هام به خاطر اونه 

آها ببین بهت میگم چیکار کنی ببین نائومی اول غز همه باید با مسئول ذهنت آشنا بشی 

مسئول ذهنم ؟ 

آره اون یهت میگه باید چیکار کنی 

خب اون کجاست ؟ 

نمیدونم  منم نمیدونم اون زو باید خودت پیدا کنی 

آها باشه میشه خودت رو بهم نشون بدی ؟ 

آره بعد همین کار رو انجام میدم 

یوری چان الان ساعت چنده ؟ 

۱۲:۱۵ شب 🌃 برای چی ؟ 

همینجوری می خواستم بدونم ممنون من حتما فردا شب 🌃 میام و پیداش میکنم 

وایسا نمیتونی بری 

چیییی ؟ 

نمیتونی بری تا کارت رو انجام ندی نمیتونی قانون ذهن همه هست 

یعنی نمیتونم از اینجا برم بیرون ؟ 

فعلا نه 

آها بعدش اینکه حالا من باید چیکار کنم آهای کسی اونجا هست ؟ 

هیچکس جوابم رو نداد تا اینکه دوباره سقوط کردم 

لعنتییییییی 

و افتادم توی یه جای عجیب دیگه عین گیم بود تا اینکه یه نفر اومد و...... 

پایان پارت ۱۰ 

سلام سلام خب امیدوارم خوشتون اومده باشه این پارت آخر از فصل اول هست پارت دوم هم پس فردا می زارم فعلا بای 💓💓💓💓❤️،❤️💓🌃🌃💕💜😊😀😃😄😁😁