✉️ envelope ✉️ پارت 9

bahar:) · 13:13 1402/05/28

سیلام چطوریننننن؟ 

من و یوکی چان یه وبلاگ جدید ساختیم که رو پروفایلم بزنین هست به اسم وب استار

دوست داشتین نویسنده بشین 😊

 

 

 

با خجالت همه چیز رو برای الکس تعریف کردم. . و در این حین الکس با نگاه مرموزی منو نگاه میکرد.... و بعد گفت : خاک تو سرت عاشق شدی 🤦‍♂️گفتم : آخه چرا باید عاشق بشم؟ گفت : من نمیدونم که! یه دلیلی داشته که هلت داده دیگه! وقتی رفتم تو کلاس. فیلیکس یکم ناراحت نگاهم میکرد...

ولی، من مطمئنم که یه اتفاقی افتاده .. وقتی رفتم خونه، خسته بودم پس رفتم دوش بگیرم ... وقتی بیرون اومدم، زنگ خونه خورد.. یعنی کیه؟ با حوله رفتم در رو باز کردم و فیلیکس رو دیدم .. که با لپ های گل انداخته نگاهم میکنه : بد موقع که مزاحم نشدم؟ گفتم : ن..نه..بیا تو...

وقتی  روی مبل نشست یه نگاهی بهم کرد و گفت: عافیت باشه :) 

خودمو نگاه کردم ... واییییییییی با حوله اومدم جلو فیلیکس... دویدم ررفتم بالا و یهه لباس پوشیدم و ارایش کمی کردم و عین برق و باد اومدم پایین..

 

 

 

 

 

 

 

فیلیکس گفت: اممم باید حرف بزنیم مرینت. و بعد گوشیش رو نگاه کرد... 

گوشی فیلیکس : 

پیامی از فرانک : کارشو تموم کن 

 

گوشیش رو خاموش کرد و گفت : خب باید یه حقیقتی رو بهت بگم، 

راستش.. راستششش

 

تماممم

ببخشید میدونم کم بود ولی میخواستم جای حساس تموم کنم