منشی قلبمp1
سلام اینم اولین پارت رمان منشی قلبم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سلین:
12سال بیشتر نداشتم قرار بود بل خانواده برای سفر به پاریس بریم منزل ما توی یکی از شهر های فرانسه بود نزدیکای پارییس بودم دیگه چیزی نمونده بود ترمز ماشین پدرم برید و ما نتونستیم ترمز کنیم و با ماشین جلویی برخورد کردیم من فقط ضربه به کتفم وارد شد ولی پدر و مادر برادرم را بر اثر اون حادثه وحشتناک از دست دادم
تا دوسال زندگی غریبانه را با کارتون خوابی و گدایی در پاریس گذراندم تا 14ساله شدم به فکر ی شعله درست حسابی بودم که توی روزنامه آگهی استخدام برای منشی مطب ی دکتر عمومی را پیدا کردم و کنارش ی آگهی دیگه برای نظافتچی در بیمارستان بود به هر دو زنگ شدم و فردا برای پر کردن فرم ها به این دو مکان رفتم فرم ها را پر کردم و گفتن منتظر تماس باشید
مطمئنم که بیمارستان درخواست منو قبول میکنه اگه منو چه به منشی ی دکتر فردا صبح تلفنم زنگید ی پسر با صدای خیلی جذاب گفت
؟؟.سلام خانم رزیتا اندسون؟
رزیتا. بله خودم هستم بفرمایید
؟؟.شما استخدام شدین
رزیتا. شما از بیمارستان هستین درسته؟!
؟؟.خیر من دکتر هستم از فردا ساعت 8صبح در مطب میبینمتون
رزیتا.به پته پته افتاد و چ..چ..چشم ح.حتما
باورم نمیشه من فکر نمیکردم قرار منشی ی دکتر بشم خب دیگه بسه فیلن ی مقدار پول دارم شاید بتونم لباسی برای این کار بخرم
بعد ظهر.
از مغازه بیرون آمدم ی شومیز سفید و دامن سیاه تا بالای زانوم و یک جوراب تا بالای زانوم خریدم و به خانه ام رفتم خونه ی که چه عرض کنم اتاقک داخل پارک فقط اون جا را با اون بودجه کم به من کرایه میدادند
صبح روز بعد
دیشب تا صبح خوابم نبرد و الان ساعت 7صبحه بدون اینکه چیزی بخورم مو هامو بالای بستم و حالت گوجه ای بستم و از خانه بیرون زدم به مطب رسیدم
ساعت 7:45دقیقه به مطب رسیدم دکتر بدون هیچ توجهی پیشم آمد و من سلام کردم اون هم سلام کرد و کار با سیستم کامپیوتری اونجا را یادم داد و بهم گفت از این به بعد همینجا میمونی اگر که دوست داری طبقه بالا خانه من است میتونی توی یکی از اتاق ها زندگی کنی اون روز تمام شد روز ها همینطور میگذشت تا اینکه....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بچه ها داستان تازه از پارت دو شروع میشه و قرار خیلی جذابتر از آنکه شما فکر میکنید بشه
برای پارت بعد۵لایک و ۵کامنت