روزی که عشق به دنیا آمد ❤️ و مرد 🖤P1

Hantr ✨ Hantr ✨ Hantr ✨ · 1402/05/26 21:36 · خواندن 1 دقیقه

سلام 👋🏻 گفتید که پارت ۱ رو دوباره بزارم 

بریم برای داستان ✍🏻😉

مرینت # 

الان دیگه ۲۱ ساله و بزرگ شدم 😌

فردا قرار توی ی سازمان استخدام شم 😏 

برام پیام اومد کوشیمو برداشتم 📱

الیا 💭: سلام 👋🏻 برای فردا آماده ی 

م : اره ولی یکم استرس دارم 🙂

ا : نگران نباش دختر تو از پسش بر میای 😜

م : سعی می کنم 😊

بعد گوشیو گذاشتم رو میز که چشمم به نامه ها خورد 📨✉️

یکیش مال پدر و مادر م  بود و بقیش تبریک کار پیدا کردنم اما یکی از نامه ها خیلی عجیب بود برداشتمش نوشته بود : پیدات کردم 😈 

خشک شدم و زبونم بند اومد 😰 

آروم روی مبل دراز کشیدم و خوابم برد 😴🛋️ 

بیدار شدم ساعت ۱۲ بود غذا درست کردم و با  فیلم حسابی می چسبید 😋🍜📺 

رفتم روی تختم خوابیدم 😴🛏️

فردا بیدار شدم کارامو کردم 

یه کراپ پوشیدم روش هم لباس چرم و زیبشو باز گذاشتم لباس شلوارم نیم سفید نیم سیاه بود ⬛⬜

بعد یه ارایش کم کردم و سوار ماشینم شدم که برم سر کار 🚗 

ساختمونش خیلی بزرگ بود 🏙️

رفتم داخل 🚶‍♀️ که یکی اومد جلوم 

@ : سلام خانم دوپینگ چنگ از این طرف 😊

رسیدیم به یه اتاق درو باز کردم.............. 

خوب بقیش تو پارت ۲ هست بای