✉️ envelope ✉️ پارت 7 + سوپرایز 🎊

bahar:) · 14:12 1402/05/26

سیلامممممممممم .. ببخشید دیر دادم اینترنت نداشتم :(

سوپرایز هم آخر این پارته

راستی خیلی هاتون گفتین چرا مرینت یهو با فیلیکس صمیمی شد ! خب بهتون میگم .. فیلیکس اول از همه زود با مرینت صمیمی شد و مرینت هم دلشو نشکوند .... اون یارو تو پارت 3 یا 4 هم میگم چی شد... بعدا

🐢 : از زبان فیلیکس :🐢

مغزم بدون فکر کردن کاری که نباید رو کرد ... مرینت رو هل دادم و گفتم : ولم کن ! و از خونه زدم بیرون .....

خیلی عصبانی بودم ! گوشیم رو برداشتم و نگاه کردم ... 14 تا mis call از فرانک ! بره گم شه ! حوصلشو نداشتم و زودتر بهش زنگ زدم .. گفتم : هان چیه ؟ چرا انقد زنگ زدی؟! گفت : ببینم فیلیکس بهش نزدیک شدی؟

گفتم : بیشعور آخه چرا میخوای یه همچین دختر مهربونی رو اذیت میکنی؟ گفت : چون اون مال منه ! حواست باشه زیاد بهش نزدیک نشو وگرنه دل و جیگرت رو میریزم بیرون !

گوشی رو قطع کردم و پیاده راهی خونه شدم...

🍕: از زبان مرینت :🍕

نمیدونم. .. یچیزی تو فیلیکس بود که کاری میکرد دوستش داشته باشم.. یه حس مظلومیت .... بی اختیار بدنم اون رو در آغوش گرفت. اما وقتی هلم داد، احساس کردم زندگی رو سرم خراب شد.. چرا ؟! مگه چیکارش کردم ؟ یعنی انقدر دختر بدیم ؟ به ساعت نگاه کردم.. 7:30 بود . خیلی گشنه ام بود اما حووصله شام درست کردن نداشتم ..

پس زنگ زدم پیتزا فروشی و یک پیتزا سفارش دادم .... تا

پیتزا برسه رفتم لباسم رو عوض کردم و یه لباس راحت پوشیدم.( اسلایدر )

🐢 : از زبان فیلیکس :🐢

ساعت 7:15 بود . دم در خونه بودم ولی حوصله فرانک رو نداشتم. پس رفتم پیتزا فروشی.. چند وقت بود اونجا کار میکردم تا بتونم از پس خودم بر بیام .. رئیس گفت : فیلیکس بدو بیا یه سفارش داریم ... آدرس و پیتزا رو برداشتم و رسیدم به یه جای آشنا ... صبر کن ! اینجا خونه مرینته ! نه من روم نمیشه حتی تو اون چشمای آبیش نگاه کنم... این سفارش رو نرسونم اخراج میشم !!!!!!!!!

با خجالت زنگ و زدم و ....

خب تامام :) بازم ببخشید دیر شد🥺

20 تا لایک برای پارت بعد

حالا سوپرایززززززززز