Chosen against Ajo پارت 16

HARLEY HARLEY HARLEY · 1402/05/26 12:35 · خواندن 7 دقیقه

بچه ها اگر یک موقع اشتباهی به جای مرینت نوشتم مرلین دیگه به بزرگی خودتون ببخشید 😕.... همش تقصیر کیبوردم هست😅

برید ادامه مطلب 🙂

آدرین: 

نمیتونستم احساس ترس و هیجان بیش از حد اون لحظم رو توصیف کنم..
حسی که داشتم با قبل فرق داشت...
وقتی یه نفرین نزدیک میشه.. جوجه ها شروع به جیک جیک میکنن و تن خودمم شروع به لرزش میکنه..
اما اینبار لرزشی اتفاق نیوفتاد.. از داخل، بدنم مثل اب روی اتیش قُل قُل میکرد.. چرا حس میکنم توی بدنم یکی دیگه داره اعضا و ضربان قلبم رو تحت کنترل خودش در میاره؟؟؟
بیرون غار.. یه سایه خیلی بزرگ رد شد..
_اینم یه جونور دیگست که با اثر نفرین جهش یافته شده؟؟
لوکا_اگر این نفرین همون نفرین سطح 3 ماه کامل باشه... ترجیح میدم به دست یکی از همین جونورایی که میگی بمیرم!
یعنی در این حد بد بود؟؟؟... توی دلم به کل خالی شد.. دوباره سر انگشتام داشتن سیاه میشدن!!
مرینت_آدرین!!!!.. احساساتتو کنترل کن!!
_نمیتونم میفهمی!!

لوکا_چرا داره دستت سیاه میشه؟؟
مرینت_بعدا راجبش حرف میزنیم.. الان باید فقط زنده بمونیم!!
زمین لرزید.. غار به شدت تکون میخورد..
اون سایه بزرگ انگار دقیقا بالای غار داشت قدم میزد..وقتی زمانش پیدا شد تا بتونم اطرافم رو ببینم.. متوجه سنگ هایی شدم که.. شبیه آدم بودن... آدمایی که دارن فریاد میزنن و میخوان فرار کنن
_اینا چین؟.. 
لوکا_ساکت باشین..
همه چیز اروم شد... بی اختیار چند قدم به عقب رفتم.. و حس کردم به یه چیز پشمالو خوردم!!
_آ.. بچه ها؟؟؟
هردو برگشتن اما وقتی چیزی که من الان بهش تکیه دادم رو دیدن چشماشون چارتا شد!!
_میشه بگین الان چی پشت سرمه؟؟؟؟؟
لوکا_ن ن ن نفرین... سطح 3...ماه!!
مرینت_واقعا...اینه؟؟؟
_خیلی وحشتناکه؟؟؟؟
مرینت_نه بابا فقط یه چیز 4 متریه پشمالو که حتی توی دهنشم چشم داره و دندوناش اندازه قد خودته و.....
لوکا_اگر اون دندون 1متریشو توی بدنت فرو کنه سنگ میشی!!
_و این موجود الان پشت سر منه؟؟؟؟
هردوشون در حالی که بزور اب دهنشونو قورت میدادن سرشونو تکون دادن
_الان من چیکار کنم!؟
مرینت_وقتشه از تکنیک سوم استفاده کنی!!
اروم برگشتم.. نفسم رو توی سینه حبس کردم.. وقتی قیافشو دیدم تمام بدنم خالی شد.. چشمای از حدقه بیرون زدش نزدیک  100تا بود... بخوام ساده توصیفش کنم یه وزغ سیاه پشمالو با زبون دراز که همه جای بدنش چشمای ورقلمبیده داره!!
نباید میترسیدم.. هرچند غیر ممکنه نترسم ولی خب باید به خودم مسلط باشم..
دستام رو بردم کنار پهلوم... وزغ گندمون که به نفرین ماه معروفه دهن گشادشو باز کرد تا با زبون غورباقه ایش مارو ببلعه...
دستام رو با شتاب از کنار پهلوم به جلو حرکت دادم تا حفاظ بسازم.. اما.. اب تحت فرمانم نبود!!!
مرینت_چرا کار نکرد؟؟؟
قبل از اینکه بخوام جوابشو بدم هممون دوییدیم بیرون غار.. دقیقا بالا دو تا نفرین دیگه از همون نوع نفرین سطح 3 ماه بودن!!
_ چرا جادوم کار نکرد؟؟؟
مرینت_نمیدونم!.. شاید تمرکز نداشتی
_ته تشخیصت بود؟؟ 
لوکا_.. از دهکده اونقدر دور هستیم تا نخوان به دهکده حمله کنن.. فعلا به فکر خودتون باشین!!
حرکات لوکا با مرینت خیلی فرق میکرد.. دو جهت چپ و راست لوکا گوله های بادی خیلی فشرده تولید شد... 
پس این بادافزاریه!!!! 
یکی از نفرین ها دقیقا شبیه قورباغه از بالای غار سمت ما پرید اما قبل ازینکه پاش به زمین برسه لوکا یکی از توپای هواییش رو سمتش پرتاب کرد.. 
نفرین هم بر اثر فشار زیاد هوا به عقب به عقب پرتاب شد!
مرینت_خب سه نفرین سه ماورایی هرکی حساب یکیشو برسه! 

لوکاهم قبول کرد هر کدوم رفتن سمت یکیشون... 
_واستین تکنیکای من کار نمیکنن!!!!! 
یه چیزی... داشت گلوم رو میفشرد... نمیتونم نفس بکشم!!!! 
از پرش نفرینی که سمتم اومد زیر پام لرزید!... 
انگار هزار دست تنم رو قفل کرده بود! 
به دستم نگاه کردم.. تا شونه سیاه شد.. انگشتام داشتن تغییر شکل میدادن!! 
حتی مطمئن نیستم دیگه 5تا انگشت داشته باشم... 
نفرین نزدیک و نزدیک تر میشد.. 
مرینت _ آدرینننن!!!!!! 
چشمام تار میدید... اخرین چیزی که دیدم این بود که.. هم لوکا و هم مرینت به سختی داشتن میجنگیدن! 
و بعد.. دیگه هیچ نبضی نزد.. چشمام نمیدید... انگار داشتم توی یک چاه عمیق سقوط میکردم!!! 
******************************
(بعد از 15 پارت بالاخره از زمان مرینت😅) 

بیشتر ازین بدنم مقاومت نداشت نفرینی که باهاش درگیر شده بودم خیلی قویه!!! 
تعجبی هم نداشت به هر حال یک نفرین سطح 3 بود... 
دلیلش رو نمیدونم ولی تکنیک های آدرین هیچ جوره روشون تاثیر نداشت... مطمئنم همشون رو به خوبی یاد گرفته در طول امروز چندین بار ازشون استفاده کرد!! 
ن... دوباره نه!!! 
نفرینای داخل بدنش دوباره بیدار شدن؟؟.. نه قضیه این نیست
نمیتونستم الان بهش فکر کنم.. یه لحظه دریغ میکردم باید توی شکم این بهش فکر میکردم!! 
از فرم هفتم اب استفاده کردم.. "گرداب" تا بتونم نفرین رو داخلش بکشم... اما با یک صدای مهیب متوقف شدم.. 
نفرینی که قرار بود آدرین دخلش رو بیاره.... کاملا از هم متلاشی شده بود!!! 
یه اب افزار... حتی باد افزار نمیتونه اینجوری یه نفرین رو بکشه!!! 
حتی لوکا هم از تعجب مبارزش رو متوقف کرد.. 
نمیدونم باید خوشحال باشم یانه.. 
_افرین کار خوب بود حالا یه کمکی هم به ما بکن!! 
لوکا_اون.. همون پسرست؟؟ 
لبخند از روی لبام محو شد... نمیتونستم واضح صورتشو ببینم.. وقتی جلوتر اومد و نور ماه بهش تابید..اصلا چهره یک پسر آشنا رو نداشت.. 
اگر با چشم خودم نمیدیدم باورم نمیشد!! 
اون تبدیل به... یه نفرین شده بود!! 
ظاهرش با قبل فرق داشت.. موهاش مشکی پر کلاغی شده بود.. توی چشماش هیچ سفیدی نبود.. دوربر چشماش سیاه و عنبیه چشمش قرمز براق شد!! 
از ارنج دستش به پایین چند دست خیلی محو بیرون اومده بود! 
از حالت دستای محو کاملا مشخص بود نفرینی که جذب کرده... یه زن بوده! 
لوکا_پس برای همین دستش سیاه بود ها؟؟.. من الان باید بفهمم اون یه نفرینه!! ؟؟
مرینت_لوکا اون یک نفرین نی... 
نتونستم حرفمو تموم کنم.. از روی زمین پرید.. اونقدر بالا رفت که دیگه مطمئن شدم یه نفرینه.. یه ادم.. حتی یه ماورایی هم نمیتونست این ارتفاع رو بپره! 
دقیقا روی نفرینی که منو گرفته بود فرود اومد... از لبخندش معلوم بود که میخواد حسابی لذت ببره! 
نمیدونم باید ازش بترسم... یا نه! 
توی یک لحظه غیب شد.. تنها چیزی که فهمیدم نابودی نفرین ماه بود! 
نمیتونستم چشم ازش بردارم.. سرعتش.. قدرتی که انگار متلعق به چند فرد مختلف بود! 
جای پیشرفت هم داشت! 
لوکا دستمو گرفت و همینطور میکشید... 
_داری چیکار میکنی؟؟؟ 
لوکا _چیکار میکنم؟ مشخص نیست؟؟ دارم از دست یک نفرین سطح 1 نجاتت میدم!!! 
_آدرین یک نفرین نیست.. یعنی هست ولی!... 
بهش نگاه کردم.. با همون سرعت باور نکردنی بین درختای جنگل غیبش زد.!! 
مچمو از توی دستای لوکا ازاد کردم_ولم کن!! 
لوکا_کجا میری؟؟ 
_میرم آدرین رو برگردونم!! 
لوکا_دییووونههههه شدی!!!! ؟؟؟؟؟ 
مرینت_نمیتونم همینطوری ولش کنم!! 
لوکا_باشه ولی اگر بری کمکش کنی خودتم میمیری.. مگه نمیبینی.. اون الان تبدیل به یک نفرین سطح 1 شده!!! 
مرینت_میتونه برگرده.. بیخودی که برگزیدش نکردن!!.. اون یبار از جذب نفرین جون سالم به در برد.. بازم میتونه! 
لوکا_من خطر نمیکنم تا پسری رو نجات بدم که اصلا مال زمان خودم نیست و تاحالا هم معلوم نیست مرده یا نه!!!!.. بیخیال! 
من_واستا واستا... الان چی گفتی؟؟؟ 
لوکا_چی.. چی گفتم؟؟؟ 
_گفتی معلوم نیست مرده یا نه؟؟ 
لوکا_اره خب... وقتی یک نفرین قوی بتونه تسخیرت کنه قلبت و هوشیاریت رو میدزده.. و ازشون تغذیه میکنه! اگر اونا تونستن تسخیرش کنن پس احتمالا ازش تغذیه شده... بیخیالش شو مرینت! 
_نه..دستاشو دیدی؟.. اون دو دست دیگه خیلی محو بودن و به زور دیده میشدن.. پس حتما کامل نتونستن بهش تسلط پیدا کنن پس هنوز امیدی هست! 
لوکا _من برمیگردم دهکده! 
_یبار میتونی به فکر خودت نباشی؟؟؟؟ 
لوکا_من به فکر خودمم.. ببینم اصن کسی که نفرین جذب کرده نباید اعدام شده باشه؟ 
_چرا تو عقلت نمیره میگم اون تنها کسیه که میتونه نجاتمون بده!! 
لوکا_من نمیدونم.. امیدوارم پشیمونم نکنی!! 
مرینت_منم همینطور!.. حالا فقط.. موندم چجوری پیداش کنیم!

 

 

 

 

لایک و کامنت فراموش نشه ❤💬

 

 

 

 

ج