time travel P10

kastel kastel kastel · 1402/05/26 11:36 · خواندن 4 دقیقه

سلام بریم ادامه مطلب

آدرین به در نگاه می کرد و نگهبان ها اونرو به زور می بردن به سمت آسانسور در آسانسور باز شد و مرینت داخل آسانسور بود آدرین به اون نگاه کرد خیلی خوشحال شد اشک ها شد پاک کرد نگهبان ها اون رو گرفته بودن و با دیدن مرینت گفتن:سلام خانم دوپنچنگ این آقا زنگ خونه شما رو زده و سر خود وارد برج شده.
_هیچ مشکلی نیست ایشون رو می شناسم ولش کنید.
_باشه اگر مشکلی بود بهمون بگید و با آسانسور رفتن مرینت به آدرین نگاه می مرد که بهش خیره شده بود و گفت:می خوای همینطوری من رو نگاه کنی یا بیای داخل.
_دختر تو نباید به یه نفر خبر بدی و بری بیرون مگه نمی دونی چقدر بیرون خطرناکه.
_نمی دونستم باید به شما خبر بدم با لوکا بیرون بودم.
آدرین داخل دلش گفت:همین منو می سوزونه.
_بیا داخل.
آدرین میره داخل و میگه:این لوکا اصلا قابل اعتماد نیست اصلا از کجا معلوم اون قاتل نباشه.
مرینت پوزخندی زد و گفت:لوکا قاتل باشه?
_نه بابا اون که انقدر خنگه امکان نداره بتونه در بره.
_اصلا چکار داری با کی بودم?
_هیچی اصلا برام مهم نیست اما خیلی مراقب باش نگرانتم.
_من اینجا جام امنه.
آدرین خواست نامه رو بهش نشون بده دستش رو برد داخل جیبش و اون رو در اورد و داد به اون و گفت:وقتی خوندیش آروم باش
مرینت اون نامه رو نگاه می کنه و میترسه هر کس دیگه ای هم بود همینطوری میشد تلفنش رو برداشت و به پلیس زنگ زد با نگرانی روی مبل نشست آدرین گفت:نگران نباش می تونی بیای با ما زندگی کنی اگر می ترسی.
مرینت جوابش رو نداد بعد از چند دقیقه پلیس هم اومد همه چیز رو برای پلیس تعریف کردن و نامه رو تحویل دادن مذینت خیلی نگران بود و ترسیده بود آدرین رفت سمتش و دوباره حرفش رو گفت:اگر نگرانی می تونی بیای با ما زندگی کنی.
مرینت به اون نگاه کرد و گفت:می تونم بیام?
_البته همین الان وسایلت رو جمع کن و بیا یه اتاق خالی هم داریم که می تونی برشداری من منتظر می مونم تا آماده بشی.
مرینت رفت تا وسایلش رو برداره و آدرین با پلیس شروع به صحبت کرد و گفت:هیچ ردی از قاتل نیست هنوز?
_هیچ اتفاقی نیفتاده این یه پرونده مربوط به دولت هست اینطور که فهمیدیم اون قاتل با شما حرف میزد.
_درسته.
_ازتون می خوام با ما همکاری کنید با کمک شما می تونیم اون قاتل رو سریعتر پیدا کنیم.
_مشکلی ندارم ولی ازتون خواهش می کنم که از خونه ای که بهمون داده شده محافظت بشه.
_مت قول میدیم که شما رو پوشش بدیم.
مرینت وسایلش رو آماده کرد و اومد بیرون و گفت:من آمادم.
_باشه بیا بریم.
آدرین چمدون مرینت رو می گیره و میرن داخل آسانسور و مرینت میگه:از لایلا و نینو چخبر خیلی وقته ندیدمشون.
_لایلا که داخل خونست نینو هم داخل کما هست.
داخل فکر نینو رفت اگر نینو هم مثل اون همه چیز رو شنیده باشه با بهوش اومدنش می تونه چیز های مهمی رو بهش بگه که داخل پیدا کردن قاتل کمک می کنه.
مرینت به اون نگاه کرد معلوم بود داخل فکر رفته و گفت:ببخشید نباید از نینو سوال می کردم.
_نه مهم نیست.
همون موقع که داشت به نینو فکر می کرد نینو چشماش رو باز کرد پرستار بالای سرش بود و اون رو دید آروم ماسک اکسیژن رو برداشت و گفت:باید با یکی حرف بزنم.
_آقا آروم باشین الان دکتر رو خبر می کنم و به خانوادتون هم اطلاع میدم لطفا همینجا دراز بکشید.
به سختی می تونست انگشت هاش رو تکون بده دکتر بالا سرش رفت و اون رو چک کرد و گفت:شما فردا می تونید برید فعلا باید اینجا استراحت کنید.
نینو به دکتر نگاه کرد و گفت:می خوام با یه نفر صحبت کنم خیلی مهمه.
_اسمشون چیه?
_آدرین آگرست.
_همون که تخت کنار شما بودن?
_آره.
_بهشون میگیم شما فعلا استراحت کنید.
آدرین و مرینت به خونه رسیده بودن که تلفن آدرین زنگ خورد موبایل رو از جیبش در اورد و جواب داد و گفت:بله بفرمایید.
_از بیمارستان تماس می گیرم یکی از بیمار ها بهوش اومده و می خواد با شما صحبت کنه.
آدرین از شنیدنش خوشحال شد و گفت:نینو به هوش اومده?
_بله.
_خیلی ممنونم خداحافظ و موبایل رو قطع کرد و گفت:تو برو داخل من باید برم دیدن نینو.
_به هوش اومده?
_آره برو داخل لایلا اونجاست من برم.
_باشه.
آدریم یه تاکسی گرفت و سریع خودش رو به بیمارستان رسوند و رفت داخل و پیش نینو رفت و کنار تخت نشست و گفت:سلام خوبی?
_تو به 6 ماه بعد نرفته بودی!
_منظورت چیه?
_تو به 6 ماه بعد نرفته بودی به 6 سال بعد رفتی!
منظورت چیه بگو چی شنیدی.
_داخل این مدت همه چیز رو فهمیدم.
_سریع بگو چی شده.

امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه لطفا لایک کنید و کامنت بزارید😘