بلاخره 🐢 پارت 29 و 30 ( آخر )

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/05/25 12:30 · خواندن 5 دقیقه

سلام بچه ها.... یکم باهاتون حرف داشتم .... چرا میاین تو پی وی بهم فحش میدین ؟ بابا منم آدمم ! یکم فرصت میخوام ! کلی درگیر بودم و وقتی بهتون میگم اینترنت نداشتم میگین چقد دروغ میگی! خب منم کار دارم یکم فرصت میخوام تا فکر کنم !

بخاطر همین این پارت آخره 

 

در طلا فروشی رو باز کردم و سلام

 کردم و گفتم : آقا خوشگل ترین گردنبندتون رو میدید ؟ گفت :  چشم و با یک گردنبند ماه برگشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گرون بود ولی برام مهم نبود ..

پایان فلش بک

گردنبند رو در آوردم و گفتم : مرینت، اجازه هست ؟

خنده ی ریزی کرد و گفت : خودت ببندش :)

گردنبند رو که بستم که بوس کوچیک رو لبم زد و گفت : مرسی 😊 گفتم : صبر کن تموم نشده :)) دستمو توی جیبم کردم و انگشتر رو در 

آوردم ... زانو زدم و گفتم : مرینت، تو خوشگل ترین دختری هستی که دیدم ... با من ازدواج میکنی ؟ یکم شک شد.. بغلم کرد و گفت : ارههههههههههههههههههههههه و این لحظه اولین بوسه ی من و مرینت بود....

پایان پارت 29

پارت بعد

 

از زبان مرینت : زنگ زدم آلیا ... از دستش عصبی بودم ! آدرین جریان روز بستنی رو بهم گفت ... وقتی گفت بله، گفتم : بیشعور عوضی بهترین دوستت بیهوش شد  بعد تو 1 ماهه هیچ خبری ازت نیست عوضی؟! گفت : و..ا..اااا..ی مری تویی؟ ببخشید گفتم الان مردی خونت میفته گردنم .. حالا چرا زودتر زنگ نزدی؟ گفتم : هوففففففففف من نامزد کردم .. گفت : چییییییییییی با کیییییییییی نکنه با لوکا ؟! گفتم : خفه شو بابا لوکا چیکاره اس با ادرین ... زنگ زدم برای عروسی پس فردام دعوتت کنم .... که یهو گوشی رو قطع کرد.. گفتم : الووووو ؟ ای بابا دختره دیوونه که دیدم آدرین زنگ زد.. گفتم : الو سلام چطوری؟ گفت : سلام عزیزمممم من 10 دقیقه دیگه میرسم یادت باشه لباس خوشگل بپوشی ها! گفتم : شیطون !! باشه میپوشم تو برو .... در کمدم رو باز کردم ... یه لباسی در آوردم که زنگ خونه خورد .. در رو باز کردم که یهو آلیاپرید بغلم ... گفت : مبارک باشههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه گفتم : مرسییییییییییییییییییییی ولی میشه ولم کنی میخوام حاضر شم با ادرین بریم خرید لباس عروس و داماد .. گفت : بیا برات لباس آوردمممممممممممممممممممم... پوشیدم و گفتم : خیلیییییییی کیوته ولی یکم باز نیست ؟ گفت : نخیر باید از این به بعد بفهمی اینجور دلبری ها برای شوهر لازمه ! گفتم : عجبببب .. 

در رو باز کردم و دیدم آدرین دم دره .. سوار ماشینش شدم که آلیا هم نشست و گفت : من میام برای کمک و بعد گفت : سلاممممممممم دامادددددددد .. آدرین گفت : علیک ... بریم مری؟ گفتم : پاتو فشار بدههههه رو گاز ...سر اولین مغازه یه لباس بود که خیلی چشم منو گرفت .. رفتیم تو و آدرین هم لباس مورد نظرشو پیدا کرد..ادرین گفت : اول تو پروو کن ! گفتم باشه... داشتم پررو میکردم که فهمیدم جلو سینه های لباس عروس یه دکمه هست ولی زورم نرسید ببندمش .. گفتم : آدرین یه دقیقه میای؟ اومد و گفت : چی شده ؟ گفتم : این دکمه رو میبندی ؟ یکم نگاه کرد و گفت : چه جایی هم دکمه هرو گذاشتن ! گفتم : خاک تو سر منحرفت ! 😒😒 وقتی دکمه رو بست و اومدم بیرون گفت : محشرههههههههههههههههه بیا اینم لباس من خوبه ؟ گفتم خیلی بهت میاد .... آلیا هم یه لباس خرید .. ظاهرا میخواست خرید کنه تا کمک! گفت : میخوام اینو عروسیت بپوشم ! ( همه ی اینا تو اسلایدر بود ) 

بعد از خرید الیا رو رسوندیم خونه اش و من و ادرین هم رفتیم خونه ما .. گفت : ادرین بابات چی شد ؟ گفت : هیچی ولش کن بابای من گفت هر گوهی میخوای بخور ! گفتم : شتت ! گفت : بیخیال عشقم بیا خودتو اذیت نکنننن !

 

 

پس فردا 

 

به آرایش گر گفته بودم که منو یه آرایش ملو کنه که خیلی شبیه جن نشم .. منتظر آدرین بودم که بیاد دنبالم و بریم عروسی .. سوار ماشین شدم که آدرین لبمو بوسید و گفت : خیلی کیوت شدی.. گفتم : ممنونم عشقم تو هم همینطور .. رسیدیم به تالار ... کلی مهمون اومده بودن..جای... پدر و مادرم خالی بود ... ادرین بغلم کرد و گفت : ببین میدونم دلت براشون تنگ شده ولی مطمئن باش اونا هم خوشحالن ! باشه؟ گفت : باشه .. 

چند دقیقه بعد ...

 

برای بار سوم عرض میکنم خانم مرینت دوپن چنگ آیا آدرین آگرست رو به عنوان همسر خود قبول میکنید ؟ گفتم : بلهههههه و این هم اولین بوسه ی عروسیمون ....

رفتیم تو اون اتاقه ( بچه ها اینجا رو خودمم زیاد بلد نیستم پس زود ازش رد میشیم .. ) وقتی اومدیم بیرون آدرین گفت : خوش هیکلی ها ! گفتم : خفههههه ! 

سوار ماشین شدیم رفتیم تو خونه ... خیلی خوشگل بود .................... و فردا صبح شروع زندگی منو آدرین بود ..

 

6 سال بعد 

خب ، نمیدونم .. شاید داستان من براتون عجیب بوده باشه ! ولی خب، منو آدرین الان با هم خوشبخترینیم و 2 تا بچه ی خوشگل 5 ساله به نام های آلیس و مایک داریم که روز به روز بزرگ شدنشون رو میبینم و بیشتر از این زندگی لذت میبرم 

 

 

پایان

 

جررررررررر دستم پوکید