دنیای پیچیده عشق ❤️
دنیای پیچیده عشق ❤️
«پارت بیست و هشتم»
ببخشید یکم طول کشید 👇🏻
23 ژانویه سال 2020:
ساعت ۷ صبح بود ، مرینت داشت آماده میشد تا با خانم بورژوا به فرودگاه بره .
مرینت آماده شده بود و روی مبل نشسته بود که زنگ در به صدا در اومد مرینت در را باز کرد ، خانم بورژوا بود .
-مرینت حاضری باید هرچه زودتر به فرودگاه برسیم .
+اره بزارید چمدون هام رو بیارم .
بعد باهم سوار ماشین میشن ، مرینت با کلویی روبرو میشه به هم سلام میکنن و سوار ماشین شدن ، خانم بورژوا وسط نشسته بود و مرینت و کلویی کنار ، مرینت به این فکر میکرد که شاید کلویی هنوز از دستش دلخور باشه ، اما کلویی باید تقاص کار هایی که کرده بود رو پس میداد ، مرینت تو همین خیالات بود که صدای قطره های بارون که به شیشه میخوردن اون رو از خیالاتش بیرون آورد ، مرینت یاد روز جداییش از آدرین افتاد ، اون روز جدایی هم بارون میومد .
مرینت لبخند کوتاهی زد چون همیشه امیدوار بود که یکروز به آدرین میرسه ، اما نه اینجوری ، اما.....اما مرینت مجبور بود .
وقتی به فرودگاه رسیدن بعد نیم ساعت سوار هواپیما شدن ، مهماندار هواپیما داشت جاهارو مشخص میکرد که متوجه شد اون و کلویی یکجا میشینن ، وقتی رفتن نشستن و موقع تیکاف هواپیما شد مرینت روبه کلویی برگشت ، تا خواست حرف بزنه کلویی ناگهان بغلش کرد مرینت کپ کرده بود اما بعد چند ثانیه اون هم بغلش کرد ، وقتی از بغل هم بیرون اومدن ، کلویی با بغض به مرینت گفت : ممنون ، ممنون ازت که اون روز باعث شدی من اخراج بشم ، اون روز تونستم بفهمم که چقدر رفتارم بد بوده ، خیلی دوست داشتم که یکروز ببینمت و ازت تشکر کنم .
مرینت لبخند زد فهمید حسش روز اول در دفتر خانوم بورژوا اشتباه نبوده کلویی به یه آدم دیگه تبدیل شده .
وقتی به نیویورک رسیدن ، اول به هتل رفتن برای استراحت تا ظهر به شرکت اگرست ها برن ، مرینت داشت خودش رو برای دیدار با آدرین یا شاید آقای اگرست آماده کنه که ، زمان فرا رسید .
لباسی که آماده کرد و رو پوشید موهایش رو شونه کرد و با خانم بورژوا راهی شکرت اگرست ها شدن .
اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه 👋🏻
میدونم خیلی دارم حرصتون میدم اما خب این یکی از کرم ریزی های نویسندگیه😂