Beautiful love 💞 part 7

🖤💜Linda 🖤💜Linda 🖤💜Linda · 1402/05/24 16:41 · خواندن 3 دقیقه

Romantic 

امروز صبح می دونستم چون هانا تصادف کرده و حالش خوب نیست نمی تونیم هم رو ببینیم و کاری انجام بدیم چیزی که من رو ناراحت می‌کنه اینه که ۱۵ روز دیگه می رم و تا الان هیچ کاری نکردم که خوشحالم کنه و حال بده توی راه بیمارستان بودم که کایو هم پیام داد و گفت 

نائومی امروز برات یه سورپرایز خفن داریم 

سلام کایو چه سورپرایزی؟

سورپرایز رو که نمی گن مطمئنم غافلگیر می شی مطمئنم 

خب امروز چهارشنبه قرار بود همه هم رو ببینیم ولی خب هانا حالش بده دیگه کاری نمیشه کرد 

خب من تو رو سورپرایز می کنم از الان خودت رو آماده کن قراره خیلی غافلگیر بشی 

آها باشه ممنون ولی قراره جایی بریم؟

بعد برات لوکیشن می فرستم الان نه 

آها خیلی خب ممنونم کایو 

خواهش می کنم الان ذوق نداری مطمئنم بعدش غافلگیر میشی 

باشه من رسیدم بیمارستان فعلا بای 

بای 

نمی دونستم منظور اون چه سورپرایزی بود ولی خب هیجان داشتم توی بیمارستان دوباره رئیسم اومد و گیر داد و در ضمن اون خیلی بی ادب هست طوری که باید جوابش رو دادم و اون روز زودتر رفتم خونه توی خونه بودم که دوباره کایو پیام داد که امشب قشنگ ترین لباسی که داری بپوش چون قراره خیلی غافلگیر شی توی خونه ناهار خوردم و تصمیم گرفتم حالا که لوکیشن فرستاده برم  خلاصه لباس پوشیدم و موهام رو شونه کردم ، سوار ماشین شدم رفتم همونجا توی یه خونه ی بزرگ و شیک بود یهو دیدم یه یادداشت روی در هست که روش نوشته در بازه بیا تو رفتم تو و دیدم ناگهان همه گفتن تولدت مبارک ،😊💜💓🎊🎉⭐🌟✨🤯🤯🤯🌺🌺🌺🌸🌸💮💮🎂🎂🎂🎂🎈🎈🎈🎉🎊🎀🎁🎇🎆🧨 و خیلی تعجب کردم نکته ی عجیب این بود که هانا اصلا شبیه کسی نبود که تصادف کرده باشه خیلی هم خوشگل شده بود اون اصلا تصادف نکرده بود و اینجوری من رو غافلگیر کرد وای کایو هم بود اصلا نمی دونستم روز تولدمه چند تا از دوست های دیگه ی من هم بودن وای خیلی خوشحال شدم عالی بود داشتیم حرف می زدیم که کایو بهم گفت یه لحظه میای بریم حیاط پشتی ؟ منم گفتم اک میام 

رفتیم اونجا نشستیم روی نیمکت یه ذره حرف زدیم اون بهم 

کایو : میدونی من خیلی خوشحالم که باهات آشنا شدم خوشحالم که از همون اول دیدمت تو یه فرشته ای نائومی 

نائومی : چی؟ تو گفتی منظورت چی بود ؟

کایو :‌‌ من خیلی وقت هست که حسی که دارم رو ازت قایم میکنم نائومی نمیدونم باید چجوری بهت بگم احساسم رو ولی نائومی از همون شب اول که دیدمت باید خیلی واضح بهت میگفتم نائومی من دوستت دارم . 

خیلی اون لحظه تعجب کردم و هم زمان اشک توی چشمام جمع شده بود و با گریه بهش گفتم 

نه ببخشید من ازت معذرت می خوام ما نمیتونیم با هم باشیم من ، من اون فرشته ای که فکر میکنی نیستم ببخشید کایو ولی باید بهت بگم من چند روز پیش فهمیدم باید وسایلم رو جمع کنم و از آپارتمانم برم من تصمیم گرفتم کلا از ژاپن برم ببخشید ولی من لیاقت تو رو ندارم تو عشقت رو به من ابراز کردی ولی من انقدر کور بودم که حتی نتونستم ببینمش من حتی نمیتونم کنار تو بمونم حتی شجاعتش رو ندارم امکانش نیست و حتی نمیتونم شرایطم رو عوض کنم امروز رو می خواستم فقط شما ها رو ببینم ممنون بابت کادو های قشنگی که بهم دادین ممنون بابت اینکه هیچکدوم از شما اجازه ندادین تنها بمونم کنارم موندین اینجا از هانا ، کایو و همه ی دوستام تشکر میکنم من دیگه نمیتونم کنارتون بمونم و ناگهان داد زدم من رو ببخشید و دویدم رفتم سمت ماشین و  با گریه سریع رفتم خونه و .....

پایان پارت ۷ 

خب امیدوارم خوشتون اومده باشه ببخشید اگه خیلی میزنه تو ذوق ولی باور کنید قراره جالب بشه خب ممنونم که این پارت رو خوندین پارت بعد رو هم فردا چهارشنبه می زارم فعلا بای 💓❤️💜💓❤️،❤️💜🧨🎇🎀🎊🎉🎈💮🌸🌺🤯🌟🌟🖌️🌃👗🥳☺️