Chosen against Ajo پارت 14
برید ادامه مطلب 🙂
آدرین:
صبح خیلی زود بود..
هنوز حتی افتابم بیرون نیومده.. خیلی خیلی سرده!
لباس چندان گرم و مناسبی هم نداشتم که گرم نگهم داره...
مردم اینجا به وضع هوایی عادت داشتن.. دریغ از یک ذره لرزش 😐
راه ما اینجا از بقیه قبیله، حداقل اونایی که باقی موندن جدا میشه.. ماموریتی که به عهده ما گذاشته شد میتونست سرنوشت همه رو تعیین کنه...
مردم برای بدرقه ما صف کشیدن..تو کوله من و سبد نی مرینت تا جایی که شد وسایل و خوراکی گذاشتیم... چیزایی که مرینت با خودش حمل میکرد خیلی عجیب بنظر میرسید.. تخته سنگ صاف.. چوب های کوچیک.. بامبو!
از بین اون سه جوجه ای که توی حادثه دوشب پیش واسمون موند.. دوتاش رو نگه داشتیم و یکی از اونارو به مادربزرگ دادیم..
رییس دستشو روی شونم گذاشت گفت_مراقب دخترم باش!
من_نگران نباشین سالم برش میگردونم
از کی هم خواستین یکی باید مراقب من باشه!!!
رو به مایک که کنار رییس ایستاده بود کردم و گفتم_مطمئنی نمیخوای باهامون بیای؟
مایک_بیخیال پسر..من یه نفرین ببینم درجا میمیرم.. بعدم به هرحال عنوان رییس بعدی قبیله رو دارم.. باید از مردمم مراقبت کنم!
رییس با حالت خنده گفت_تو مراقب خودت باش به اونجاشم میرسیم!
احتمالا این تیکه خیلی به مزاجش خوش نیومد.. منم چیزی نگفتم!
_از اینجا باید خودت راه درست رو انتخاب کنی..
_ولی.. من نمیدونم.. راه درست چیه!؟
+گوش کن.. همیشه تصمیم ما درست نیست... گاهی باید تصمیم هایی بگیری که خیلی غیر قابل تحملن!.. شاید تصمیمت باعث بشه افراد دورت بمیرن!.. هیچوقت نمیفهمی چی درسته.. ولی هیچ جوره نباید بزاری احساسات تصمیمتو عوض کنه!!!
_که اینطور.. ممنون!
دوتا مرغ عشق سبز و ابیمو توی جعبه گذاشتم.. قیافشون خیلی بانمک بود!
مرینت_اماده ای راه بیوفتیم!؟
من_اره امادم!.. بریم.. خب دیگه.. خدافظ همگی!!
مرینت هم خدافظی کرد.. راهمون رو سمت جنگل پر سایه روبرومون کج کردیم.. و بقیه پشت تپه های سبز و مرتفع محو شدن..
_خب.. حالا کجا میریم؟؟
مرینت_مادربزرگم بهم گفت روستای باد افزارو پیدا کنیم... اونجا یاد میگیری چجوری باد رو به کنترل خودت در بیاری!(دیدید گفتم شبیه آواتار شد 😂)
_مثل کاری که تو با اب میکنی؟
مرینت_من اطلاعات زیادی راجبشون ندارم نمیدونم شبیه نیرو آب افزاره یا نه..
_یعنی تاحالا این دهکده ای که میگی نرفتی؟
مرینت_نه نرفتم..
_میدونی کجا باید بریم؟
با استرس گفتم_پس الان کجا داریمممم میریمممم؟؟؟؟!!!!
مرینت_ما اینجا بر اساس اب و هوا و موقعیت ستاره ها جای همو پیدا میکنیم
_قانع شدم... ولی یه چیزی.. من که همینجوریشم قدرتی ندارم!
مرینت_پس فکر کردی من چرا دارم باهات میام.. قراره بهت یاد بدم!
_ببینم باز که نمیخوای بهم بگی برو سیب بچین نه؟؟
مرینت_لازم باشه میگم!!.. ولی وقت زیادی برامون نمونده.. نمیتونیم خیلی ریسک کنیم.. نفرین اجو داره قدرتمند تر میشه... نهایتش سه ماه وقت داریم تا تورو به سطح لازم برسونیم.
_و اونوقت برای یادگیری یک قدرت به تنهایی چقدر وقت نیازه؟
مرینت_6ماه!
قیافه من_ها😐😐😐😐؟؟؟؟؟؟؟؟
تا اومدم سوال بعدی رو بپرسم مرینت دستشو جلوی دهنم گرفت و گفت_هیچی نگو....
_چیشده؟؟!!!
باد داشت شدید میشد.. نه.. باد نبود!
طوفانه؟؟.. همون لحظه جوجه ها به سرعت شروع به سروصدا کردن!!
من_چشمامونو باید ببندیم؟؟
مرینت_نه این نفرین فرق میکنه!!.. نمیتونه حضور خودشو مثل اون قبلی پنهون کنه حسش میکنم!!!
مرغ عشقا با حالت جیغ جیغ صداشون بیشتر شد...
مرینت_داره نزدیک میشه!!
دستشو کنارشرفت و انگشتاش رو توی هم قفل کرد.. یه تکنیکه اب افزاریه؟؟
احساس میکردم یکی داره از بالای سرم نفس میکشه!!
و اونقدررر بزرگ بود که با هر دم و بازدمش موهام معلق میشدن!!!
_مرینت.. پیس.. مرینت!
مرینت_الان نه صبر کن.. اا!
_حسم درست میگه که یه چیزی بالای سرمونه؟؟
مرینت _آدرین...خیلی اروم در حدی که فقط خم بشی چوب دستی کنار پاتو بردار!
_چیه؟؟؟.. نفرینه؟
مرینت_ای بگی نگی!! °°فقط چوب رو بردار و بعد بهت میگم چیکار کنی..
از طرز نگاهش فهمیدم چندان چیز جالبی نیست!!
همین کاری که گفت رو کردم.. خیلی اروم چوب دستی رو برداشتم..
_حالا چی؟؟؟
مرینت_حالا تا غذای اقا موشه نشدیم یه نفرین بزن بهش!!!
_واستا واستا.. الان گفتی.. موش؟؟
خیلی اروم رومو برگردوندم.. یه موش تقریبا 10متری گنده بک سفید دقیقاااااا پشت سرم بود...
_مرینت... این موشه چرا اینقدر بزرگه؟؟؟؟
مرینت_اگر زنده موندیم قول میدم جوابتو بدم.. حالا یه نفرین با چوب بهش شلیک کن
_نفرین؟؟؟.. چجوری؟؟
مرینت_هنوز یادنگرفتییییی؟؟؟؟
ولوم صداش بلند شد.. موشه توجهش بهمون جلب شد و اون دماغ و سیبیلای مزخرفش رو تکون میداد!!!!
_نه یاد نگرفتم حالا چی!!
صدای من باز از مرینت بلندتر بود!!!!
مرینت_خب.. نقشه دوم رو اجرا میکنیم!!
پاهاشو خم کرد.. حالتی که گفتم با خودم الان خودش یه حرکت جادویی چیزی میزنه!
_و نقشه دوم؟؟
مرینت با فریاد_فرار!!!!!!!
تخته گازو گرفت و رفت..
_بابا قبلش یه هماهنگ بکن خببببببب
هرچقدر هم میدویدیم بازم بهمون میرسید..
_دیگه هیچوقت نمیگم موشا بامزن!!!!!!
مرینت_اونجا زیر اون سنگ میتونیم بریم!!!!!
تخته سنگ های بزرگی که روی هم افتاده بودن یه غار کوچیک رو تشکیل میدادن
هردو با سرعت رفتیم زیرش.. موشه هم دماغ گنده صورتی چندشو داد داخل و با پنگالاش سعی داشت درمون بیاره!!
به دیواره های تخته سنگ چسبیدیم...دیگه دستش بهمون نرسید.. انگار بیخیال شد!
یه نفس راحت کشیدیم!!
_امروز گند خورد به تمام تصوراتم!!!!... همیشه فکر میکردم موشا پنیر میخورن!!!!!
مرینت_پنیر؟؟.. کدوم بی فکری گفته موش پنیر میخوره
من_خب توی همه کارتونا همنیجوری بود ماهم از بچگی ذهنمون اینجوری قبول کرد!..
مرینت_کارتون؟؟؟
_آم... بعدا بهت میگم چیه.. ولی قبلش یه سوال! این چرا اینقدرررررر گنده بود!!!!!! ؟؟؟؟!
مرینت_همه اینا بخاطر نفرین اجوئه!.. شانس اوردیم که هزار پا نبود!!!
من_واستا واستا اونا واقعا حیوونن؟؟.. فکر میکردم نفرینن!
مرینت_نه.. ما به موجودایی مثل اون موش میگیم اثر پس از نفرین.. اینطوری بگم نفرین های قوی از هرجایی گذر کنن یه اثری ازشون میمونه... مثل یه قدرت نامرئی البته همشون نامرئی نیستن!..اگر یه موجود جاندار سالم تماس مسقیم با اثر پس از نفرین داشته باشه... خودت که دیگه دیدی چی میشه!
من_هیولا میشن!.. اگر نامرئی باشه چی... اونوقت ممکنه یه انسان بهشون برخورد کنه!
مرینت_ادمای زیادی از قلمرمون بخاطر نفرین های نامرئی گرفتار شدن.. مخصوصا مردا که بیشتراز ما میرن بیرون
_چه بلایی سر ادما میاد؟؟
مرینت_بستگی به سطح اثر نفرینش داره.. اگر سطحش ضعیف باشه ادم شبیه اون نفرین میشه.. عقلش رو از دست میده و ازونجا به بعد فقط به طور غریزی به بقیه موجودات برای تغذیه حمله میکنه..
_این تازه سطح پایینشه؟؟؟؟؟
مرینت_اره.. سطح متوسط هم بستگی به کسی داره که با نفرین برخورد میکنه.. اگر خیلی پاک باشی بدترین حالت برات.. شکنجه های نفرینه..
_شکنجه؟؟.. یعنی چیکارت میشه؟؟
مرینت_اثر نفرین شده تمام بدنت رو نابود میکنه ذره به ذره تنت میسوزه.. حتی نمیتونی خودتو بکشی یا از درد نمیمیری.. میشی اسباب بازی برای سرگرمی نفرین.. تا جون داری شکنجت میکنن
_چند نفر به این حالت گرفتار شدن؟؟
مرینت_سالانه افراو مبتلا به اثر نفرین شده متوسط 50نفره!!
من_50نفر...فقط بخاطر اینکه یه نفرین قوی از اونجا عبور کرده میمیرن!!!.. شوخی میکنی؟؟
سرمو پایین انداخته بودم.. تصورش هم خیلی وحشت داره
_گفتی سطح متوسط دو حالت داره.. اون حالت دیگه چیه؟
مرلین_اره گفتم بستگی به طرفش داره... اگر وجودت پر از خشم باشه و طعمه خوبی برای اثر نفرین باشی تا اخر عمرت به یه چاله داخل زمین سقوط میکنی!
_یعنی برای همیشه درحال سقوط کردنی!؟؟
مرینت_اینطور که فهمیدیم چاله هیچوقت تموم نمیشه
_سطح قوی چی؟
مرینت_راستش امار درستی از سطح قوی نداریم.. توی سطحای دیگه یه درصد ناقابل ممکنه طرف زنده بمونه... هیچکس نتونسته از برخورد یه اثر قوی زنده برگرده! ولی.. شنیدم میگن عروسک خیمه شب بازی نفرین میشی... وقتی هم کارش باهات تموم بشه توی یک دنیای پوچ و خالی اسیر میشی!
دیوونه کنندس....
اعصابم خیلی داغون شد... دستامو لابه لای موهام گرفتم..
مرینت_خوبی؟
_نمیدونم!.. فقط.. همچی خیلی.. چجوری بگم اصلا نمیدونم داره چه اتفاقی میوفته!!!
مرینت _حق داری.. یکم طول میکشه بهش عادت کنی
_نمیخوام عادت کنم.. ما برای همین داریم این سفرو میریم که از این وضع خلاص بشیم.. فقط باید نفرین هارو بکشیم همین!
مرینت_آدرین.. نفرین ها نمیمیرن!!!.. همشون یه منبع دارن که هرچقدرم بکشیشون بازم متولد میشن!
_خب پس باید اون منبع رو پیدا کنیم!!.
مرینت_فکر کردی کار راحتیه؟؟.. اگر راحت بود تا الان انجامش داده بودیم!
میخواستم جوابشو بدم.. ولی نتونستم.. قلبم.. تیر میکشید!!
سرمو روی خاک گذاشتم و فقط قلبم رو فشار میدادم!!
مرینت_خوبی؟؟؟
دوباره... دوباره نه؟؟؟... همون صداها داشت میومد!!
مثل صدای جیغی بود که وقتی اون دختر بچه رو گرفته بودم توی بغلم میشنیدم...جیغ همون نفرینا بود که محاصرم کردن...
حالم خیلی بهم خورد.. به وضوح میتونستم بفهمم که اصلا نفرینی این دور و اطراف نیست!
ولی بدنم سنگین بود... به شدت سنگین!
نمیتونستم سرمو بیارم بالا.. صدای هر نبضمو بلند میشنیدم
دوباره.. انگشتام داشتن سیاه میشدن.. سیاه دقیقا مثل پوست اون نفرینا!
مرینت داشت یه چیزایی میگفت.. ولی نمیفهمیدم.. گوشام چیزی رو بجز جیغ های بلند و نبض نامرتبم چیز دیگه ای نمیفهمید!
سعی داشتم چشمامو نبندم.. ولی نشد!
چشمام رو بستم.. و از هوش رفتم!
درد داشت.. مثل یک تیکه چوب خشک ولو شده بودم و هیچ کاری نمیتونستم بکنم.. عضله هام تکون نمیخورد..
+دوباره همو دیدیم!!
همون صداست!!!!... شک ندارم... ولی اینبار انگار توی صداش کینه خاصی بود!
همه جا تاریکه.. یهو یه صدای ناله شنیدم... مثل التماس کردن بود.. داد میزد و میگفت-خواهش میکنم بسه..من کاری نکردم!
_صدا از کجا میاد؟؟
به محض اینکه حرف زدم صدا قطع شد..
همون صحنه ها جلوی چشمام مثل یک فیلم گذرا رد شد..
کلی جنازه.. اسمونی که به رنگ خون درومده!
یه جمله مدام توی مغزم تمرار میشد.. عناصر نجاتمون نمیدن!
تلاشمون بی فایدست!!
سریع از جام بلند شدم.. از خواب پریدم!
کنارم اتیش روشن بود.. مرینت داشت میوه میخورد!
_اوه.. بهتری؟؟
_آااااا...من هنوزم توی رویام؟؟؟
مرینت_نه نیستی.. توی رویا بودی؟
_بیشتر شبیه کابوس بود!!..
مرینت_چیز مهمی دیدی؟؟
_راستش.. خیلی وحشت کردم ولی..یادم نمیاد چی دیدم!
من.. یادم نبود!!.. اونقدر صحنه هایی که دیدم ترسناک بودن حتی وقتی بهوش اومدم سعی داشتم به خاطر بسپارمشون.. ولی الان هیچی یادم نیست!
_چیشد یهو؟ ؟
مرینت_نفرین... دارن سعی میکنن تسخیرت کنن..
_همونایی که جذب کردم؟؟
مرینت_دقیقا.. وقتی عصبانی یا ناراحت بشی نفرینا راحت میتونن از قلبت تغذیه کنن.. باید احساساتتو کنترل کنی! گوش کن.. موقعیت ستاره هارو دیدم.. فردا اگر صبح زود راه بیوفتیم میرسیم دهکده بادافزار..... اگر بریم اونجا احتمالا با بدبختی برمیگردیم!
_چرا؟نکنه باهامون دشمنن؟؟
مرینت_خیلی مهربون نیستن.. ولی بیشتر مشکل سر توعه! اگر بفهمن قدرت نفرینی که قبلا بخاطر ترس اون دختر بچه جذب کردی توی وجودت داره رشد میکنه درجا میمیریم!!
_ازکجا میخوان بفهمن ؟؟
مرینت_یه نگا به دستت بنداز
حق با اون بود.. دستم تا ارنج سیاه شده بود..
من_اگر این نفرین همینطور به رشدش توی بدنم ادامه بده چی میشه؟
_احتمال خیلی زیاد باید با زندگی انسانیت خدافظی کنی!!
_یعنی چی!!! ؟؟؟؟ یعنی تبدیل به یک نفرین میشم؟؟؟
مرینت_اهای هیجان زیاد ممنوع!!..
_باشه باشه باشه!!
دوتا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم خودمو کنترل کنم
مرینت_خوشبختانه اونجا یه دوستی دارم.. میتونه بهمون کمک کنه!
لایک و کامنت فراموش نشه ❤💬