بازگشت به آغوش تو #11
متاسفانه مهسا گفت منحرفی نزارم:/
.
بعد از خوردن شام به طرف اتاقم رفتم
من آرمینو دوس دارم ولی آخه آخه شک دارم ولی گفت پس
فردا بلیت داره
نمیخوام از دستش بدم
واییی
چقدر سخته
من میخوامش اون مال منه من بدون آغوشش نمیتونم
نمیتونم زندگی کنم همین الان میرمو بهش میگم
اینو دیگه از دست نمیدم
محکم به طرف در رفتم به سمت اتاق آروین راه افتادم
در زدم
با چهره ای متعجب درو باز کرد
آخه معمولا من ب طرف اتاقش نمیرفتم
آرمین میشه باهات حرف بزنم؟
_آره بیا تو عزیزم
وارد اتاق شدم مثل بچگیش مرتب بود
میدونی
م میدونی
_میدونی چی؟ د حرف بزن لعنتی
من تصمیممو گرفتم
_چی؟ ق قبول کردی؟
ام نع متاسفم
قطره ای اشک رو گونش چکید
سریع به طرفش رفتم خودمو تو بغلش انداختم سرمو تو
گردنش فرو بردمو با صدای خیلی آروم گفتم
من بی تو نمیتونم
_فک کردم تنهام میزاری
سرمو از رو شونش ورداشتمو تو چشماش زل زدم به دلیل
تاریکی اتاق چشماش می درخشید دوسش داشتم
خیلییی زیاد
لباشو محکم رو لبام گذاشت و موهام ک روی صورتم ریخته
بودو کنار زد
لباش بهترین طعمی بود ک حس کرده بودم
پاهامو دور کمرش محکم قفل کردمو سرمو تو گردنش فرو
بردم
_فردا به مامان اینا میگم تو مال منی؛ راستی
راستی چی؟
_از پس فردا میریم خونه ی خودمون
نمیتونم دوریتو تحمل کنم
_نگران نباش خانومی من همین چن روزه می برمت
آروم مشتی بهش زدمو با خنده گفتم خیلی تند میریا
_بعله دیگه تو فقط مال منی همین همین همینن
اینم بخاطر اصرار تون :)
فردا ادامشو میدم
واقعا برام سواله چرا باید دویستا بازدید داشته باشه ولی لایک و کامنتا ده تا:/
آخ آخ الان پستو ویرایش کردم ادامش جا مونده بود