رمان جنگ بین دو قلمرو p6

Harrypattr..... Harrypattr..... Harrypattr..... · 1402/05/23 20:39 · خواندن 1 دقیقه

هایی با پارت ۶ اومدم بچه ها ببخشید من شاید نتونم فردا پارت بدم.بریم ادامه.

 

تا درو باز کردن یه پری قول پیکر روی صندلی بزرگی نشسته بود و داشت مارو نگا میکرد به شرمن گفتم عصبی که نیست ولی متئسفانه بود.
پری قول پیکر:بیاین تو دم در بده.
×واتتت ولی رئیس هیچ وقت اینقدر مهربون نبود.
÷هههه،مثل اینکه ازم خوشش اومده.
×اوفف جک الان فقط اینکارا نیست.
جلو تر رفتیم یه مکث کوتاهی کردم، شرمن و نگا کردم و دوباره به راهم ادمه دادم تا رسیدیم پیش رئیس.
پری قول پیکر: سلام پسر جوان شنیدم ازم میخوای جون یه نفرو و نجات بدم درسته؟
÷بله اون واقعا برام با ارزشه اگه بمیره نمیتونم بدون اون زندگی کنم.
پری غول پیکر:خب پس باید با ارزش ترین چیز ...
حرفشو قط کردم.
÷بله شرمن قبلا بهم گفته ، گفته باید با ارزش ترین چیز زندگیم و براتون بدم.
پری قول پیکر:افرین بهت ۱ روز فرصت میدم با ارزش ترین چیز زندگی و برام بیاری.
یه چیزی به ذهنم رسید.چیزی درمورد لگوی گرگینه ها شنیدید؟ درسته با ارزش ترین چیز زندگیمه.زندگیم وابسته به این لگو هست اگه این لگو رو بدم به رئیس ممکنه قدرت و از دست بدم ولی مهم نبود.
÷قبوله ولی من الان با ارزش ترین چیزم پیشمه.
×جک تو که گفتی پیدا نکردی.
یه نگاهی بهش انداختم.به رئیس گفتم من یه گرگینم اون گرفت چی میگم من میخوام لگو مو بهش بدم.
پری قول پیکر:نکنه میخوای لگو تو بدی پسر جوان؟
÷بله رئیس من لگو بهتون میدم در عوضش جون دولیا رو نجات بدین.
پری قول پیکر:اسمش دولیاس؟؟
این سوال با تعجب خیلی زیاد پرسید مثل اینکه اسمش واسش اشنا بود.....

 

تا پارت بعد فعلا.