معجزه ی عشق ♥️22p

✨𝙼𝚊𝚑𝚍𝚒𝚜✨ ✨𝙼𝚊𝚑𝚍𝚒𝚜✨ ✨𝙼𝚊𝚑𝚍𝚒𝚜✨ · 1402/05/23 14:54 · خواندن 1 دقیقه

برید ادامه ی مطلب ❤️‍🔥

 

 

 

 

 

فردا صبح

 

مرینت

 

از خواب بیدار شدم و تمام اتفاقات دیشب رو مرور کردم. من تو اتاقم چیکار میکنم؟
حاضر شدم و از پله ها رفتم پایین
+)سلام مامان سلام بابا
مامان و بابا باهم گفتن: سلام دخترم

+)من چطوری دیروز اومدم خونه؟
~)خب آدرین رسوندتت 
+)که اینطور!
با غذام توی بشقاب ور رفتم و زرت رو از چپ به راست و از راست به چپ می‌بردم
™)دخترم....
+)بله بابا کاری داشتی؟
™)تو آدرین رو دوست داری؟؟؟؟
+)خب معلومه که دوستش دارم اون بی نهایت مهربون و بخشندست و خب اونم منو دوست داره.... مگه نه مامان!؟

مامان با تعجب به من نگاه کرد ولی حرفی نزد!
™) خداحافظ دخترم
بابا از خونه رفت..... منم بعد از تموم کردن صبحانم رفتم شرکت....
#) سلام مرینت
+)سلام آلیا ....
داشتم میرفتم سمت اتاق آدرین که آلیا گفت:مرینت آقای آگرست گفت از این به بعد باید بری اتاق قبلیت و به سمت قبلیت برمی‌گردی!!!
+)چیییییییی آدرین چی گفته!!!
با عصبانیت رفتم سمت اتاق آدرین و در زدم
-)بیا تو
در رو محکم باز کردم و با صحنه ای مواجه شدم که ای کاش نمی‌دیدم!!!
جای منو لایلا گرفته بود!!!!!

 

 

 

بنظرتون چرا آدرین اینکارو کرده؟❌✔️

توی کامنتا بگید↩️

 

شرط پارت بعد:۲۰ کامنت ۱۰ لایک❌❌