عشق بین ما_love between us(P3)

یک ریونکلاوی بدبخ🗿💔 یک ریونکلاوی بدبخ🗿💔 یک ریونکلاوی بدبخ🗿💔 · 1402/05/21 22:05 · خواندن 2 دقیقه

خب اینم از پارت 3 حرفی ندارم بزن ادامه مطلب

----------------------------------------------------------------

لیدی باگ*
که یه لحظه چشمام خواب رفت و خوابیدم
کت نوار*
گفتم چطوره برم به برج پاریس و اونجا به بانو زنگ بزنم رفتم به برج پاریس که دیدم لیدی باگ اونجا همونطور خوابیده آروم رفتم کنارش خیلی ناز شده بود لبخند زدم واقعا خیلی جذاب بود تو خودم عرق بودم که
لیدی باگ*
احساس نفس کشیدن کسی کنار خودمو کردم چشمامو باز کردم که دیدم کت نوار ریلکس داره به من نگاه میکنه من:کت نواررررر کت نوار به خودش اومد من:مگه نمیگی ممکنه تو این شب که  لباست سیاهه فکر کنم جنه یه چیزیه کت نوار:ببخشید بانو ببخشید لطفا منو ببخش  من خندیدم و رفتم به کت نزدیک شدم اونقدر نزدیک که دماغمون به هم می‌خورد کت خجالت کشید اما من  نمیخواستم یه بوسه‌ از لبش بزنم مگه دیوانم! یه بوسه‌  رو گونش کاشتم
کت نوار*
خیلی خجالتی شدم وایی لیدی باگ یه بوسه‌ رو گونم زد خجالتی شدم اما بعد آروم رو نرده های برج پاریس نشستم عالیه خودشه الان وقتشه که هویتم رو بهش بگم
لیدی باگ*
کنار کت بودم  داشتم به ادرین فکر میکردم یعنی کی میتونم بهش بگم که دوسش دارم؟ یه لحظه کت نوار گفت:لیدی باگ نگاهی بهش کردم کت نوار :لیدی باگ من دوست دارم خب چطور بگم....... من...... من عاشقتم! دستام لرزید چطوررر؟ کت نوار عاشقمه؟ من:اما تو نمیدونی که من کیم حتی من نمیدونم........ کت نوار:پلک پنجه ها تو!....
باورم نمیشد..... نه..... نه.... امکان نداره! اون ادرینه!! ادرین:خب میدونم من کنار تو هیچیم حتما خجالت میکشی همچین پسر زشتی عاشقته و دستیارته..... من رفتم تو بغلش من:چی؟ با خودت همچین فکری کردی؟ واقعا؟ تو کجات زشته(با صدای بلند این بخشو گفت) مخصوصا این که تو بزرگ ترین کراشمی من باید کنارت خجالت بکشم از بغلش بیرون اومدم من:اهه...هاها من این قسمتو بلند گفتم؟ آدرین:ا چی.... اوهوم میدونم من برای این که هویتت رو بهش بگی مناسب نیستم پس من دیگه میرم  داشت میرفت از برج پاریس پایین دستشو گرفتم من:تیکی خال ها خاموش
ادرین*
لیدی باگ گفت:تیکی خال ها خاموش
ا.... ا...... باورم نمیشد! اون تغییر شکل داد! منتظر بودم ماسک و لباس ابرقهرما.... اون مرینته! مرینت:خب میدونم من کل سال داشتم سعی می‌کردم تو مدرسه  بهت بفهمونم دوست دارم اما نمیشد چون خودم میدونستم اصلا اصلا منو دوست نداری و..... خب..... یه جورایی منم عاشقتم..
مرینت*
باورم نمیشد همچین حرفی رو گفته باشم یه لحظه ادرین منو کنار خودش  کشید و به بوسه‌ رو لبم گذاشت 🥺✨ بعدش با ادرین خداحافظی کردیم من:  تیکی خال ها روشن ادرین:پلک پنجه ها بیرون! 
........فردا:
از خواب پا شدم و تمام اتفاق رو به آلیا گفتم آلیا خیلی خوشحال شد اونم  بیشتر از من مثل همیشه لباسمو پوشیدم صبحونم رو خوردم و رفتم به طرف مدرسه
.
.
.
.
.
ببخشید دیگه همه سفارش کرده بودن یکم بیشتر بزارم اما ایده ندارم تو کامنتا برای امروز مدرسشون ایده بدید بای