خودتو گول نزن تو دوسش داری p9﴿پایان﴾

𝕱𝖆𝖙𝖊𝖒𝖊𝖍 𝕱𝖆𝖙𝖊𝖒𝖊𝖍 𝕱𝖆𝖙𝖊𝖒𝖊𝖍 · 1402/05/21 10:11 · خواندن 3 دقیقه

امشب قراره با ماجرا ای تلخ مواجه شوی

همیشه پایان قصه ها زیبا نیست!!!!

که ناگهان احساس سوزش روی گردنم احساس کردم دستم رو به سمت گردنم بردم 

اون گردن من نبود دست یک پسر بود!!!!

اون تیزیه چاقو بود!!!!

سرم رو برگردوندم فقط تونستم چشم هاشو ببینم چاقو رو بیشتر فشار داد

M داداش چیکار میکنی؟

L به من نگو داداش من داداش تو نیستم چطوری حرف منو بدون هیچ سند و مدرکی باور کردید ؟ از تو بعیده آدرین خان !!! 

M پس یعنی تو داداش من نیستی؟

L نه من پسر عموی تو هستم !!!

A ولی حسی که به مرینت داشتی چی این همه گریه ای که کردی؟

Lنقش بود همین!!!

میخواستم فقط داد بزنم 

چرا اینجوری شد

A با مرینت چه کار داری ؟ چاقو رو بردار 

میخوای بکشیش؟

Lبله همینطوره!

M چرا ؟ مگه من کاری به تو کردم من اصلا تورو نمیشناختم!

Lتو کاری نکردی پدرت باعث و بانیه این چیزا بود پدرت سرمایه ی مارو بالا کشید و ما ورشکست شدیم ۵ سال فقیر و آواره شدیم بنظرتون بس نبود ؟ پس تصمیم گرفتم تلافی کنم!! اومدم و مادرتو از قصد با ماشین بهش زدم !! اینارو میگم تا دلم خنک شه زجر کشیدنتون رو ببینم!!!

نمیتونستم حرف بزنم اشکام بی اختیار به طرف پایین می اومدن

Aهوییی لوکا به جای اون منو بکش

M (با گریه)نه نه اونو نکش اون زندگیه من اگه بمیره میمیرم!!!

L خب فکر کنم آدرین خانو بکشم بهتره چون با یه تیر دو نشون میتونم بزنم هم تو رو میکشم  و هم مرینت رو 

به سمتش هجوم بردم ولی دیگه دیر شده بود تیر رو شلیک کرد و به قلب اون خورد

آدرین روی زمین افتاد نمیخواستم باور کنم توی سرم میزدم گریه میکردم تالاری که قرار بود گل بارون باشه اکنون پر از خون شده بود ......

۱ سال بعد

قرار  نبود سر نوشت من اینجوری بشه دختری که میلیون ها آرزو داشت و پر هیجان بود الان نباید توی تیمارستان باشه

بعد از مرگ آدرین دیوونه شدم انگار زندگی رو ازم گرفته باشن...

۱ماه بعد

تیمارستان

دکتر: خانم دوپن چنگ شما باردار هستید 

M چی؟ اما من با این سر و وضعم نمیتونم بچه داری کنم 

من نمیتونم با اون باشم اونو اذیت میکنم من نمیخوام اونم مثل من زجر بکشه هنوز لوکا توی شهره و گند بازی هاش تموم نشده نمیخوام اینکارو بکنم ولی ...

من چند راه دارم ولی این تنها رو اونه 

چاقویی که توی ظرف میوه بود رو دست گرفتم تصمیمو گرفته بودم

روی رگم گذاشتم چشمامو بستم چون بعد از مرگ آدرین از خون میترسیدم

ببخشید که نمیتونم دوست داشته باشم و بغلت کنم

چاقو رو کشیدم روی دستم و .....

راوی

صدای جیغ دختر بلند شد 

و بعد از اون تنها خون خون خون

 

داستان ما انتهایی درد آور داشت زندگی سخته !!!!!!

لایک و کامنت فراموش نشه!!!🥺

🥺سوالا

🥺اسمتون چیه؟

🥺رنگ مورد علاقه؟

🥺شغل مورد علاقه ؟

🥺درس مورد علاقه ؟

دوستون دارم خیلی زیاد😉

بای😘