ابی به رنگ چشمانت

PaNiA PaNiA PaNiA · 1402/05/20 22:27 · خواندن 1 دقیقه

سیلاممم برین ایدامه 🤡

عاح چطوریننننن 

اینم یک رمان خفن دیگه ولی ادامه نداره خودم ایدشو داشتم و نوشتم . 

چشاهایم را به دریای ابی دوختم و لبخند زدم پیراهن سفید خنکم برا باد تکان میخورد و حس عجیبی بود نه افتابی نه خورشیدی نه ابری اصلا خیلی عجیب بود . هوا هوای دریاست . جنوب ، شمال ، شرق و غرب همه عالی بودند....
یهو صدای الارم گوشیم بلند شد سریع دویدم سمت کلبه درو باز کردم لباسمو عوض کردم و به سمت ایسگاه رفتم ... خانه ی واقعی من در تگزاس هست ، اما من در اسکاتلند زندگی میکنم در جنوب اسکاتلند میان ساحل و جنگل ولی متاسفانه محل کارم در غربِ اسکاتلنده و من مجبورم روزا از خونه ی کلبه ایم به محله کارم برم . هر روز قبل ساعت کارم یعنی ۹ میرم ساحل تا طلوع افتاب رو واضح تماشا کنم. الانم باید سوار قطار شم تا بتونم برم سر کارم .

۳۰ دقیقه بعد در سر کار 
_ سلام مرینت خوبی ؟ + مرسی اِما ، رئیس کجاست ؟ _ داره به بخش امور مالی میرسه ، کارش داری ؟ + نه همینجوری گفتم . از اونجا خارج شدم و رفتم طبقه بالا . رئیسم اقای رولند هست مرد جنتلمن و سخاوت مندیه اما متاسفانه رفتارش سرد و بی روحه .‌ در زدم و وارد اتاق اطلاعات شدم . لب تاپ و باز کردم ، وارد پوشه اطلاعات شدم فایل D رو باز کردم فایل خام بود بک زدم رفتم فایل C داخلش ۲۳۴ فایل بود اولی چارلی مک دونالد بود که تیک خورده بود و دومی گابریل اگرست بود...

عاح تمومید میدونم چرت بود بوبوخوشود .