
رمان جنگ بین دو قلمرو p1

هایی نویسنده ی جدیدم بریم ادامه.
از زبون دولیا:
هوا ابری بود نمیدونستم کتابم و از کجا شروع کنم به خون نیاز داشتم خون بدن تموم شده بود ولی با این حال سعی کردم شروع به نوشتن کتابم کنم سلام اسم من دولیا هست نه شروع خوبی واسه یه رمان نیست باید بیشتر فک کنم پس کتاب و بستم و رو تخت دراز کشیدم و شروع به فکر کردن کردم ... اها فهمیدم بهتره با ابراز احساساتم شروعش کنم خب دوباره کتاب و باز کردم و شروع کردم به نوشتن. حالم خیلی بده نمیدونم چجوری عشقی که به ریونا دارم و توصیف کنم از پنچره بیرون و نگا کردم ... همین جور به نوشتن ادامه دادم تا اینکه سرم و بلند کردم و دوستم جالیا رو دیدم
+ سلام جالیا اینجا چیکار میکنی؟
-وای دولیا خودت گفتی بیام.
+اوه راس میگی اصلا هواسم نبود بیا بشین.
-چیکار داری میکنی؟
+دارم یه رمان جدید مینوسم.
-رمان؟
+اره چطور؟
-تو که به رمان علاقه نداشتی اکثرا داستان مینوشتی.
+خب دلم یه رمان خواست حالا ولش بیا بخون ببین خوبه.
....
-دولیا این چه سمیه نوشتی؟
+وای خیلی بده؟
-بد نیست افتضاحه.
صدای تق تق در اومد
-منتظر مهمون بودی؟
+نه۰_۰
تا اینکه رفتم و در و باز کردم.......
خب بچه ها تا پارت ۲ خدافظ
رمانم تا پارت ۴ بی معنیه ولی بعد اکن داستان اصلی شروع میشه.