
داستان خیانت P1

سلام من ایدن هستم یک تازه وارد امید وارم از داستانم خوشتون بیاد.
راستی در داستان آدرین یک برادر به نام آید و مرینت هم یک خواهر داره به نام آرمیتا.
آدرین:ایدن بیدار شو دانشگاه مون دیر میشه.
من:باشه بیدار شدم.
سریع صبحونه خوردم و با آدرین تا دانشگاه پیاده روی کردم.
سره راه آرمینا و مرینت دیدیم.
آدرین قبلاً به من گفته بود که آرمیتا و مرینت مثل خودمون دو قلو هستن فقط آرمیتا دو دقیقه از مرینت بزرگتره.
مرینت: سلام آدرین
آدرین:سلام مرینت
من: سلام مرینت،سلام آرمیتا
من تا گفتم آرمیتا آرمیتا گونه هاش سرخ شد
آدرین زد به نام و آروم داخل گوشم گفت:
ببخشید کوتاه بود بای👋