خیمه شب باز ♀️ پارت 4

HARLEY HARLEY HARLEY · 1402/05/20 16:13 · خواندن 6 دقیقه

برید ادامه مطلب 🙂

آدرین:

 

رسیدیم به اصطلاح باغ فامیلمون. 

اصلا جوری که یادم میاد نبود.. درسته که بچه تر بودم اما واقعا مطمئنم هیچوقت تو زندگیم همچین جایی رو ندیدم! 

_ایدن مطمئنی ادرس رو درست برداشتی؟! 

ایدن+این آدرسیه که بهم دادن چمیدونم..بیاین بریم تو.. 

آلیا+چرا یهو انقدر سرد شد!؟؟ 

نینو +اره تقریبا مطمئنم چند لحظه پیش از گرما عرق میریختم! 

کارلوس+واااای پسررر مثل عمارت ارواح میمونه!!!! 

از اینکه هرچیزی رو بنده چیزای ترسناک میکنه متنفرم.. ولی ایندفعه رو موافقم.. 

خونه بیشتر شبیه عمارت بود تا یک سوییت کوچیک برای باغ.. دیواراش از چوب بود و بیشتر رنگ خاکستری به فضا میداد.. خونه خیلی قدیمی بنظر میرسید.. 

لوکا_خوبیش اینه... هیچ خونه دیگه ایم نزدیک نیست..

اینم درسته!.. خونه های دیگه هم بودن.. اما نه به نزدیکی که همسایه محسوب بشه! 

به اندازه ای فاصله داشت که اگر صدای اهنگ به بالاترین حد میرسوندی بازم کسی رو اذیت نمیکرد! 

ایدن کلید رو دراورد و توی قفل قدیمی و زنگ زده طلایی چرخوند..به محض اینکه در با صدای قژ قژ باز شد انگار سطل آب یخ روم چپه شد! 

هممون از بیرون، نمای داخل رو دید میزدیم... تاریک بود.. 

هیچکس قدم اول رو برای داخل رفتن بر نداشت.. بعد از چند دقیقه نگاه و بررسی کارلوس 2 تا سرفه کرد و گفت_میخواین تختاشو بیاریم جلو در و همینجا چادر بزنیم؟ 

لوکا که هندزفریاشو دراورده بود و مثل ما کنجکاو بنظر میرسید به حالت قبل برگشت و گفت_حق با اونه..بریم داخل! 

همشون یکی یکی داخل رفتن و لحظه ای که میخواستم وارد بشم اولین چیزی که متوجهش شدم دم پشمالو شده جاسپر بود!! 

_جاسپر چیکار داری میکنی؟!!! 

ناخوناشو توی شونم فرو کرده بود و سعی میکرد فرار کنه

_چت شده تو؟!!! 

زیر کتفش رو گرفتم و درست روبروم گرفتمش! _چرا اینطوری میکنی تو!! 

لباش از هم فاصله گرفته بود و دندوناش رو به نمایش میذاشت.. هیچوقت تو این حالت نداده بودمش.. 

درواقع از واکنشش وحشت گرفتم.. توی ذهنم کاملا خالی بود اما توقع نداشتم! 

قبل از اینکه دوباره ناخوناش رو توی پوستم فرو کنه رفتم داخل و به محض اینکه درو بستم گذاشتمش روی زمین! 

با سرعت فرار کرد و رفت یه گوشه. 

هیچ توجهی به فضای خونه نداشتم تنها جیزی که خواستم انجام بدم این بود مطمئن بشم هیچ پنجره ای باز نیست.. 

اما..حتی فکر نمیکنم باز بشه! 

بلند بود و طرحای مربع و مثلث شکل داشت.. 

تازه اون لحظه توجهم به دکور و دیزاین خونه جمع شد.. 

هیچی اونجور که یادم میاد نیست.. هیچی! 

هیچ برقی روشن نبود و خونه، فضای خاکستری پر از گردوخاک رو به نمایش میذاشت! 

لوستر های بلندی از سقف چوبی آویزون بود و روی لوستر بجای چراغ شمع های بلند و پر قطر بود.. 

آلیا+اینجا آدمو یاد عمارتای قدیمی میندازه! 

ایدن+اینجا همیشه اینجوری بود؟! 

_راستش.. فکر نکنم! 

پله های چوبی کوتاه به طبقه دوم ختم میشد... 

کارلوس_در یک کلام"خوف!!! 

نینو_وااااااایییی اینجا چقدر بزرگه!!! 

_از بین تمام ویژگی هاش به همین دقت کردی؟! 

گردو خاک زیادی اینجاست... انگار چندین ساله هیچکس اینجا نیومده! 

توی راه پله تابلو های بزرگی اویزون بود.. مثل یک خانواده سه نفره بودن... 

موضوع این عکسا چی بود نمیدونم... اما دختری که پایین صندلی نشسته بود..حس عجیبی بهم میداد.. 

ازش گذشتم و وارد راهرو شدم.. 4 اتاق طبقه بالا بود. حمام و دستشویی هم طبقه بالا بود.. کاشی های مرتب بودن و وان بزرگی کنج دیوار قرار داشت. 

اتاقا بزرگ و خلوت بودن. هرچی خلوت تر باشه برای من مناسب تره.. چراغای پر نوری نداشت.. درواقع رو اعصاب هم بود/:

کیف و کولم رو توی اخرین اتاق گذاشتم و روی تخت نشستم.. 

هنوزم چیزایی هست که با عقلم جور در نمیومد! 

با صدای بلند نینو از جام پریدم و با عجله سمت راه پله دوییدم.. صدا از اشپزخونه بود. 

نمیدونم انتظار چی رو داشتم اما قطعا توقع دیدن نینو سر یخچال رو نداشتم! 

نینو+اینجا رو ببینین!!!!!... چه همه خوراکی!!!!! 

کارلوس_وااای پسر همشونم تازن!!!!.. تاریخ مصرف هیچکدوم نگذشته! 

_حالا الان چیش جای ذوق داشت؟!! 

نینو+برای یه خونه قدیمی که انگار مال یه قرن پیشه اینهمه خوراکی جای تعجب داره! 

برای یه خونه... که هیچ نظافتی نشده بود و همه جاشو گردو خاک گرفته... جوری که انگار هیچکس اصلا اینجا نبوده!.. چطور خوراکی های تازه هست؟! 

صدای در زدن از توی فکر بیرون کشیدم. 

آلیا از زیر راه پله سرشو بیرون اورد و گفت_قرار بود منتظر کسی باشیم؟! 

ایدن جلو رفت و در رو باز کرد_اوه... سلام! 

یه دختر هم سن و سال خودمون بنظر میرسید.. موهای بلند ابی داشت و از دو طرف بسته بود بود!    

سینی گردی توی دستاش بود و با احترام گفت_سلام!!.. ببخشید نمیخواستم مزاحمتون بشم.. مادربزرگم گفت اینارو برای شما بیارم! 

ایدن همونجا ورقه نازم روی سینی رو برداشت_هووومممم.. شیرینی!!! 

دختر_بله..شما اولین کسایی هستین که توی 10 سال اخیر وارد این خونه شده تقریبا داشتیم فکر می‌کردیم کلا اینجارو ول کردن.. برای همین خواستیم بهتون خوشامد بگیم! 

10 سال اخیر...؟!!! 

ایدن هم موضوع رو گرفت و گفت_مطمئنین هیچکسی اینجا نیومده؟! 

دختر_بله!..شاید حتی بیشتر..

آلیا_دوست داری بیای داخل؟!!..

دختر_راستش من... 

آلیا_بیا دیگه..منو با این احمقا اینجا تنها نزار 

احمق؟! 😑

دستشو گرفت و کشیدش داخل/... 

حالا به راحتی میشد چشمای ابی اش رو دید.. از دیدن منظره داخل خونه تعجب کرده بود_وای..هیچ تصوری از داخل خونه نداشتم/

آلیا_اسمت چیه؟! 

+م..مرینت..دوپن چنگ!

آلیا_خوشبختمممم..من آلیام این خرس گنده ایدن هست اون کله قهوه ایه که داره شیرینارو یکی یکی میخوره و برای ماهم نمیزاره.......... نینوووووو اونا سهم ماهم هست!!!!!... 

با این معرفیش🤦‍♂️.. 

بعد دوباره ادامه داد_اون یکی کله قرمز دیگه کارلوس و ایشونم... 

_آدرین!.. و خودم زبون دارم😑👍🏻

آلیا_اره این آدرین هست و خودشم زبون داره.. یه لوکاهم داریم که نمیدونم کجا گم و گور شد! 

مرینت+همتون.. دوستین؟!. 

ایدن+منو آدرین برادریم اما آره.. تازه رسیدیم اینجا! 

مرینت+پس حتما از جای دوری میاین! 

_پاریس ! 

+واای!.. از پاریس میاین! 

دوست داشتم سوالا بیشتری ازش بپرسم.. مثلا راجب اینکه چطور 10 ساله هیچکس اینجا نیست و کلی خوراکی متنوع توی یخچالشه؟!!! 

ایدن+انگار داره شب میشه..شام چی بخوریم!! 

_اگه بگی بریم بیرون میکشمت!. خستم!!! 

آلیا+بریم شام بگیریم؟! 

نینو+بریممممم

_تو کجا؟!!!! 

کارلوس+تازه منم میام! 

_عالی!.. دسته جمعی برین پیتزا بگیرین! 

مرینت+پس من.. 

آلیا+پس تو و آدرین بمونین و ما شام میگیرم زود میایم!! 

چجوری این دختر انقدر راحت به این احمقا اعتماد کرد! 

بعد از اینکه از خونه یا بهتره بگم عمارت مرموز خارج شدن گفتم_به نفعته جونتو برداری و فرار کنی! 

+چ.. چرا؟!!!!! 

_احمق بودنشون مسریه😂

+اها😅

هردو رفتیم طبقه بالا و روی تخت نشستیم.. اتاقا کمتر ترسناک بود! 

جاسپر از اولی که اومدیم تا همین لحظه یه گوشه نشسته بود و تکون نمیخورد. 

+گربت.. بامزس! 

_تازگیا رفتارش خیلی عجیب شده! 

+چطور؟ 

_نمیدونم کارای عجیبی میکنه!.. از وقتی اومدیم همینجا نشسته و بهم زل زده! 

+اما... آدرین جان فکر نمیکنم اون به تو زل زده باشه! 

_هوم؟! 

مرینت نگاهی به من کرد و گفت_بنظر میرسه به پشت سر تو زل زده....!

 

 

 

 

خب پایان🙂

لایک و کامنت فراموش نشه 💬♥️