بازگشت به آغوش تو #9
عشقولیا برید ادامه♡
.
اوفف نمیخوام دوباره ببینمش
به طرف آشپز خونه رفتم داشتم چایی میریختم ک آرمین از
پشت سرم گفت
-میشه برای منم بریزی؟
بدون حرف زدن یه فنجون ورداشتمو لیوانو پر از چایی
کردم
-کاترینا
با آروم ترین حالت ممکن گفتم بله؟
-بشین کارت دارم
انقدر حرفشو با تحکم گفت ک نشستم
-ببین کاترینا میدونی
چی شده؟
-میدونی میدونی من از همون بچگی ازت خوشم میومد
اون موقع با مفهوم عشق آشنا نبودم ولی بعد از دیدار
اولمون فهیدم ک خیلی دوست دارم بیشتر از هرچی تو دنیا
هست ببین من ازت یه سوالی دارم تو ت تو با من ازدواج
میکنی؟
اگر نظرت منفیه من هنوز ویزا به آلمان دارم و برای همیشه
میرم ولی اگر جوابت مثبت باشه میمونم و تمام زندگیمو به
پات میریزم
-میدو میدونی من الان تو شوکم نمیدونم واقعا خیلی
ناگهانی بود ولی باید بهم وقت بدی تا فکرامو بکنم
.......
خعلی دوستون دارم ممنونم از حمایتاتون💋💝