رمان نابودی قلبم p3
هیچی برو ادامه..
×شناختی منم پسر عموت ! توماسم!خواستگارت قبل اون پسره مایه دار! + دروغ گو اون بدجنس نبود!× اره؟ شاید! ولی اینی که من شدم باعثش تو و ادرینتی! + چت شده؟ ت..ت..+با بوسه ایی که به لبم زد خفم کرد،هرچی خودمو میکشیدم ولم نمیکرد که نمیکرد! داشت همینجوری ادامه میداد که... +ولم کن بیحیا!ما فامیلیم!!× بزار کارمو کنم دیگه اه!+خیلی کثیف شدی!! × نه تو عوضم کردی!+ بزار هرکی تاوانش ماله خودش باشه ماله خودتو گردنش ننداز که براش دارم کوچولو خانم!+ نمیفهمم چی میخوای؟؟؟ × چقدر خنگی تو، بزار اسون بهت بفهمونم ! شما دوتا رویاهام و زندگیمو نابود کردید! و تو تو.. قلبمو اتیش زدی و رفتی چشبیدی به اون ! بی حیا هم خودتی که رفتی به غریبه چسبیدی! یا طلاق بگیرو پیش من باش یا اونو از روزگار محو میکنم! فعلا خانم دوپن!
+من نمیتونم بزارم بخاطر من ادرین و خانوادش زجزر بکشن!:) پس باید..بااید.. زنشم!:))
# ادرین
خب پارک، فروشگاه، پاساژ و... همرو گشتم ولی کجاست؟ ننکنه دزدیده باشنش؟؟؟ باید دوباره زنگ بزنم!
#مرینت
گوشیم داشت زنگ میخورد، ادرین بودش!:( توماس اومد و گوشیو جواب داد: ....
خب تا پارت بعدی ۷ کامنت و ۱۵ لایک :^ ببخشید زیاده ولی فعلا وقت ندارم:) فعلا!