کلاس دردسر ساز ها پارت2

سایه ماه سایه ماه سایه ماه · 1402/05/19 01:17 · خواندن 3 دقیقه

هرکسی به روشی موفقیت خود را جشن میگیرد. برید ادامه. مهسا لطفا براش این داستان یک برچسب بساز. راستی تا الان گزینه ی چهار با بیشترین رای برنده است. ولی هنوز می تونید توی پست قبلیم نظر تون رو بگید. 

 کلاس دردسر ساز ها پارت 2

اکثر بچه ها یک فکر در سر داشتند: آشنا کردن الیزابت با شیکا ایده ی بدی بود!

*کمی بعد*

(خونه ی مرینت)

(راوی)

مرینت وارد خونه می شه که ناگهان توسط  والدین اش سوپرایز  میشه.

سابین: موفقیت ات رو تبریک میگم!*مرینت را بغل میکنه*

تام: *موهای مرینت را به هم میزنه* دختر کوچولو ی ما یک پا خواننده شده! *مرینت را محکم بغل میکنه* خیلی بهت افتخار میکنم.

مرینت*در حالی که در آغوش پدرش خفه میشه*:  ممنون. ولی میشه من رو زمین بزارین؟ دارم میمیرم.

تام دخترش را زمین می ذاره. 

تام* با خوشحالی رو به همسرش میکنه*: ما باید امشب رو جشن بگیریم. مگه نه؟

سابین: موافقم. مرینت، چرا لباس هات رو عوض نمیکنی؟ تا اون موقع ما برای جشن آماده می شیم.

مرینت: باشه مامان.

مرینت به اتاقش میره تا لباس عوض کنه. و برای جشن آماده بشه.

(خونه ی آدرین)

آدرین*در پشت سرش بسته میشه*: من اومدم.

ناتالی*با همین لحن رسمی همیشگی اش صحبت میکنه*: خوش اومدی آدرین. مدرسه چطور بود؟

آدرین: خوب بود. بابا سرش شلوغه؟

ناتالی: متاسفانه بله. آقای آگراست سر شون بسیار شلوغه. اگه پیغامی داری میتونم بهش برسونم.

آدرین: نه. فقط میخواستم بدونم. ببخشید که پرسیدم.

آدرین از پله ها بالا میرود و وارد اتاقش میشود. و در اتاق را می بندد و به در تکیه میدهد.

آدرین: به نظر میرسه بابا همیشه سرش شلوغه.*طعنه میزنه* چقدر ما خوشبخت هستیم.

(خونه ی نینو)

پدر نینو(نمیدونم اسمش چیه) *نینو را در آغوش میگیرد*: خوش اومدی پسر جون! کنسرت چطوری بود؟ تونستی مردم رو شگفت زده کنی؟

نینو*لبخند میزند و میخندد*: آره. همه برگاشون ریخته بود! خیلی عالی بود!

خواهر و برادر های کوچک تر نینو، نینو را بغل میکنند و یک صدا میگن: به خونه خوش اومدی داداش بزرگه!

مادر نینو(اسم اون رو هم نمیدونم): لباس هات رو عوض کن نینو. امشب قراره به افتخار موفقیت تو و دوستات جشن بگیریم. 

نینو*با خوشحالی سر تکان میدهد*: الان عوض میکنم!

نینو به سرعت وارد اتاقش میشه و لباس هایش را عوض میکند و وارد پذیرایی میشود.

نینو: من آماده ام.

پدر نینو*یک چشم بند به نینو می دهد*: چشمات رو ببند.

نینو بدون اینکه دلیل این کار را بپرسد چشمانش را با چشم بند می بندد. خانواده ی نینو اونو به سمت آشپزخونه راهنمایی میکنند.

مادر نینو: حالا چشمات رو باز کن.

نینو چشم هاش رو باز میکنه و با دیدن آلیا که یه جعبه ی کادو پیچ شده رو توی دست هاش داره چشماش برق میزنه.

آلیا: بازش کن.

نینو به سرعت جعبه را باز میکند. و با اشتیاق میگوید: یک کنسول بازی جدید! خیلی فوق العاده است!* همه را بغل میکند* واقعا از همتون ممنونم!

آلیا*لبخندی میزنه و میگه*: قابلی نداشت. میدونی چی به اندازه ی یک کنسول بازی جدید عالیه؟ یکی که بتونی همراهش بازی کنی!*آلیا لبخندی شیطانی میزند و یک دسته ی بازی را در دست میگیرد* آماده ی شکست خوردن از من هستی؟

نینو*می خندد و یکی دیگر از دسته ها را بر میدارد* : توی خواب ببینی. من تو رو شکست میدهم آلیا!

آلیا: ببینیم و تعریف کنیم!

دو نوجوان با اشتیاق کنسول را به تلویزیون وصل می کنند و آماده ی بازی کردن می شن.

در همین حین بقیه ی اعضای خانواده ی نینو با لبخند نبرد این دو نوجوان را تماشا میکنند.