کلاس دردسر ساز ها پارت2
هرکسی به روشی موفقیت خود را جشن میگیرد. برید ادامه. مهسا لطفا براش این داستان یک برچسب بساز. راستی تا الان گزینه ی چهار با بیشترین رای برنده است. ولی هنوز می تونید توی پست قبلیم نظر تون رو بگید.
کلاس دردسر ساز ها پارت 2
اکثر بچه ها یک فکر در سر داشتند: آشنا کردن الیزابت با شیکا ایده ی بدی بود!
*کمی بعد*
(خونه ی مرینت)
(راوی)
مرینت وارد خونه می شه که ناگهان توسط والدین اش سوپرایز میشه.
سابین: موفقیت ات رو تبریک میگم!*مرینت را بغل میکنه*
تام: *موهای مرینت را به هم میزنه* دختر کوچولو ی ما یک پا خواننده شده! *مرینت را محکم بغل میکنه* خیلی بهت افتخار میکنم.
مرینت*در حالی که در آغوش پدرش خفه میشه*: ممنون. ولی میشه من رو زمین بزارین؟ دارم میمیرم.
تام دخترش را زمین می ذاره.
تام* با خوشحالی رو به همسرش میکنه*: ما باید امشب رو جشن بگیریم. مگه نه؟
سابین: موافقم. مرینت، چرا لباس هات رو عوض نمیکنی؟ تا اون موقع ما برای جشن آماده می شیم.
مرینت: باشه مامان.
مرینت به اتاقش میره تا لباس عوض کنه. و برای جشن آماده بشه.
(خونه ی آدرین)
آدرین*در پشت سرش بسته میشه*: من اومدم.
ناتالی*با همین لحن رسمی همیشگی اش صحبت میکنه*: خوش اومدی آدرین. مدرسه چطور بود؟
آدرین: خوب بود. بابا سرش شلوغه؟
ناتالی: متاسفانه بله. آقای آگراست سر شون بسیار شلوغه. اگه پیغامی داری میتونم بهش برسونم.
آدرین: نه. فقط میخواستم بدونم. ببخشید که پرسیدم.
آدرین از پله ها بالا میرود و وارد اتاقش میشود. و در اتاق را می بندد و به در تکیه میدهد.
آدرین: به نظر میرسه بابا همیشه سرش شلوغه.*طعنه میزنه* چقدر ما خوشبخت هستیم.
(خونه ی نینو)
پدر نینو(نمیدونم اسمش چیه) *نینو را در آغوش میگیرد*: خوش اومدی پسر جون! کنسرت چطوری بود؟ تونستی مردم رو شگفت زده کنی؟
نینو*لبخند میزند و میخندد*: آره. همه برگاشون ریخته بود! خیلی عالی بود!
خواهر و برادر های کوچک تر نینو، نینو را بغل میکنند و یک صدا میگن: به خونه خوش اومدی داداش بزرگه!
مادر نینو(اسم اون رو هم نمیدونم): لباس هات رو عوض کن نینو. امشب قراره به افتخار موفقیت تو و دوستات جشن بگیریم.
نینو*با خوشحالی سر تکان میدهد*: الان عوض میکنم!
نینو به سرعت وارد اتاقش میشه و لباس هایش را عوض میکند و وارد پذیرایی میشود.
نینو: من آماده ام.
پدر نینو*یک چشم بند به نینو می دهد*: چشمات رو ببند.
نینو بدون اینکه دلیل این کار را بپرسد چشمانش را با چشم بند می بندد. خانواده ی نینو اونو به سمت آشپزخونه راهنمایی میکنند.
مادر نینو: حالا چشمات رو باز کن.
نینو چشم هاش رو باز میکنه و با دیدن آلیا که یه جعبه ی کادو پیچ شده رو توی دست هاش داره چشماش برق میزنه.
آلیا: بازش کن.
نینو به سرعت جعبه را باز میکند. و با اشتیاق میگوید: یک کنسول بازی جدید! خیلی فوق العاده است!* همه را بغل میکند* واقعا از همتون ممنونم!
آلیا*لبخندی میزنه و میگه*: قابلی نداشت. میدونی چی به اندازه ی یک کنسول بازی جدید عالیه؟ یکی که بتونی همراهش بازی کنی!*آلیا لبخندی شیطانی میزند و یک دسته ی بازی را در دست میگیرد* آماده ی شکست خوردن از من هستی؟
نینو*می خندد و یکی دیگر از دسته ها را بر میدارد* : توی خواب ببینی. من تو رو شکست میدهم آلیا!
آلیا: ببینیم و تعریف کنیم!
دو نوجوان با اشتیاق کنسول را به تلویزیون وصل می کنند و آماده ی بازی کردن می شن.
در همین حین بقیه ی اعضای خانواده ی نینو با لبخند نبرد این دو نوجوان را تماشا میکنند.