دنیای پیچیده عشق ❤️

𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ · 1402/05/18 23:42 · خواندن 3 دقیقه

دنیای پیچیده عشق ❤️

«پارت بیست و ششم»

ببخشید که یک هفته نبودم و پارت ندادم ، اما امروز اومدم با پارتی حساس 👇🏻

                         ۵ سال بعد......
23ماه ژوئیه 2020:
وارد شرکت شدم ، امروز.....امروز قرار بود آدرین رو بعد سالها ببینم اما اما........
                       دو سال قبل......
امروز تصمیم رو گرفتم(خب مرینت باز با تصمیم هاش وارد میشود) باید یه طراح مد معروف بشم ، پس وقتی از مدرسه برگشتم به سمت شرکت آدری بورژوا رفتم ، وسط راه هوا بارونی شد و همون چتری که آدرین بهم داده بود رو به دست داشتم ، من همیشه امیدوارم بودم که یکروز آدرین رو ببینم و هرروز بارونی برام یه نشونه بود و الان اون رویا داره بالاخره به حقیقت میپونده.
وقتی وارد شرکت خانم بورژوا شدم به سمت دفترش رفتم .
------------------------------------------------------------------
مرینت تقی کوچیک به در میزد و وارد میشود ، خانم بورژوا به لبخند ملیحی بهش میزند و خوش آمد می گوید مرینت مینشیند و دامنش رو مرتب میکند ، و با استرس با دست هایم بازی میکند که خانم بورژوا لب باز میکند و میگوید : خب عزیزم با من چیکار داشتی ؟
مرینت با خجالت پاسخ میدهد : خب خب ...... میخواستم ببینم سر حرفاتون هستید ، چند سال پیش در مسابقه مد سال من اول شدم و شما ازم دعوت کردیم که با شما به نیویورک بیایم ، اما اما من قبول نکردم ، اما الان نظرم عوض شده ، ما هنوز سر حرفتون هستید ؟ 
خانم بورژوا با همون لبخند ملیح پاسخ میدهد : یادم اومد که کی هستی ، بله هنوزم سر حرفم هستم تو واقعا استعداد و لیاقتش رو داری ، اما هدفت چیه بعد این همه سال ؟
مرینت همه چیز را برای خانم بورژوا تعریف میکند ، طوری که انگار دارد با یکی درد و دل میکند .
خانم بورژوا با ناراحتی میگوید : واقعا داستان غمیگین داری من حتما بهت کمک میکنم تا به عشق دیرینت برسی ، رو من حساب کن .
بعد مرینت با دو به شکی میگوید : اما یک خواسته دارم ..............(تو پارت بعدی متوجه میشید و اینکه هرکس بتونه درست بگه یا یکم نزدیک به درس بگه جایزه داره)
------------------------------------------------------------------
مرینت : 
وقتی داشتم از دفتر خانم بورژوا برمیگشتم ، وقتی در رو باز کردم تا کلویی روبه‌رو شدم ، خیلی تغییر کرده بود و انکار دیگه اون کلویی ۵ سال قبل نبود ، اونم وقتی من رو دید کپ کرده بود ، اما بعد صورتش را جمع کرد و من را کنار زد و وارد اتاق شد و در را محکم بست .
خیلی خوشحال بودم که میتونم که یه طراح مد معروف بشم و ادرین رو ببینم اما اینکه باید اون کار رو میکردم ناراحت بودم .
آدرین : 
۵ سال بعد از اون اتفاق میگذره و پدرم به اجبار من و کاگامی رو نامزد کرده ، به نام من یک شرکت زده و من رو کرده مدیر دوم ، حتی طوریه که گوشیمم نمی‌ذاره چک‌ کنم ، فقط و فقط به تماس های مهمی که دارم جواب میده ، مطمئنا مرینت من رو تو تلویزیون دیده ، اون حتما بد حالی شده ، دلم خیلی براش تنگ شده ، کاش کنارم بود این همه رو با اون داشتم .

 


اگه کم بود ببخشید این چند روز خیلی حالم خوب نیست ، یادتون نره که تو کامنت بهم بگید اون اتفاقی که مرینت ازش ناراحته چیه؟ 
دوستون دارم 👋🏻❣️