عشق اتشین❤️🔥p3
های گایز بریم ادامه داستانو بخونیم
لایک و کامنت فراموش نشه❤️
--------------------------------------------------------------------
دم خانه خودشون رسید فلیکس در اتاق پدرش بود و داشت با پدرش صحبت میکرد
ادری نمیخواست پدرش متوجه این موضوع بشود بخاطر همین فلیکس را صدا کرد
(از زبان ادرین)
نمیخواستم پدرم متوجه بشه به همین دلیل فلیکس را صدا کردم فلیکس از اتاق بیرون آمد میدوست میخواهم درباره چی باهاش بحرفم تا اومدم حرف بزنم فلیکس گفت :ازت نمیترسم و مرینت را مال خودم میکنم تو لیاقت اون را نداری !
(از زبان نویسنده)
ادرین گفت:تو حرفاتو زدی حالا نوبت منه یکبار دیگه دور و ور میرینت ببینمت همونجا قبرت را میکنم حالا بچرخ تا بچرخیم
فلیکس لبخند مرموزانه ای زد و رفت
ادری از اونجا خارج شد و فوری پیش مرینت برگشت ک به مرینت گفت که پارتی امشب را کنسل کنیم اینجوری امن تره مرنت قبول کرد و به ادرین گفت میخوام استراحت کنم
ادری قبول کرد و گفت بهتره فعلا از خانه بیرون نری منم پیشت میمونم نگران نباش و بخواب.
ادری با خودش گفت تا مرینت میخوابه منم استراحت کنم همه ی در ها را قفل کرد و خودش هم خوابید.
اون روز گذشت و صبح روز بعد.....