(Part3)You are my whole world
برو ادامه
ناشناس+: گوئن استیسی
گوئن=:سلامتو قورت دادی؟؟
ناشناس+: گفتم کی هستی؟؟
گوئن=ولی توکه اسممو پرسیدی؟؟
+با من بحث نکن فقط جوابمو بده
=پوففففف بله بفرمایید اقا
+ در طلوع هستی زمانی که خورشید چشمانش را بست به آسمان بنگر. آنگاه که خورشید جا نشینش را به بالای سر تو فرستاد، به آن لبخند بزن و بیرون از خانه به او بنگر آنگاه به راهی که میخواهی میروی
گوئن تو مغزش: چی این چه زری زد🙄😬
+بیب بیب بیب
گوئن: عههههه قطع شد الو الو نه مثل که رفت قاطی مرغا
ولی چی گفت متوجه نشدم یعنی چی خورشید جانشینش را بنگر می روی؟؟
ولش کن حالا برم سر پروژه. قرار بود من موضوع انتخاب کنم. بزار ببینم حیوانات خوبه نه خیلی تکراریه آبزی شناسی نه خیلی سخته...
خونه ی لایلا
لایلا: خوب گوئن چه موضوعی انتخاب کردی؟؟ گوئن، گوئن، با توعم.ادرین نگاه کن با یه دختر گیج افتادیم توی گروه.
آدرین: لایلا بی احترام نکن
گوئن حواست هست؟؟
گوئن: ببخشید متوجه نشدم موضوع آمم موضوع نجوم آره نجوم از همه بهتره.
تو دلش: چی دارم میگم من که متنفرم انقدر بهش فکر کردم که از دهنم این پرید. معنی اون حرفهای ناشناس چی بود.؟؟ وای خدایا سرم. اخ موضوع، الان باید جمعش کنم
آدرین: عالیه منم خیلی نجومو دوست دارم
لایلا: بد نیست
گوئن: عاااااااع آره میدونم موضوع خوبیه.(زیر لبی) گند زدم
برای تحقیق رفتیم کتابخونه
تو کتاب خونه:
آدرین: خوب طبقه بندی میکنیم درباره منظومه شمسی و کمی هم کهکشان راه شی. راه شیری با من منظومه شمسی با لایلا سیارهها هم با گوئن. همه با هم: اوکی
گوئن:
رفتم سراغ کتابا. خیلی کتابا خوندمو جمع بندی کردم. رسیدم به کتابی که به زبان اِبری نوشته شده بود. معلوم بود خیلی مطالب توشه. منم یه مقدار بلد بودم سعی کردم بخونم. نمیدونم چرا هر کاری کردم نتونستم هیچ جاشو بخونم به جز یه قسمت( در طلوع هستی زمانی که خورشید چشمانش را بست به آسمان بنگر آنگاه که خورشید جانشینش را به بالای سر تو فرستاد، به او لبخند بزن و بیرون از خانه به او بنگر آنگاه به راه که میخواهی را پیدا می کنی) بازم این جمله ها. چرا همون جمله تو این کتاب تکرار شده. کتاب ورق زدم رسیدم به جایی که جملات رو تحلیل کرده بود.(در شب ماه ۱۴ زمانی که ماه کامل میشود در نیمه شب به طبیعت برو و آنجا راه زندگیت را پیدا خواهی کرد.) ولی امشب که ماه کامل میشه الانم که ساعت ۷ سه ساعت وقت دارم. چرا اصلاً چرا باید یه ناشناس بهم اینو بگه. ولی میرم از دردسر خوشم میاد ولی دیره باید از شهر خارج شم. این دوتا رو دست به سر میکنم و سریع میرم. گوئن: بچهها من یه کار اضطراری برام پیش اومده باید برم خداحافظ.
ادرین:(تو سرش) ای وای خوب شد یادم افتاد امشب منم یه قرار داشتم البته نه به عنوان آدرین، به عنوان گربه سیاه
لیدی گفته بود امشب ساعت ۱۰ زمان نیمه شب برم به جنگل بیرون شهر. قراره همه بچهها بیان. چراشو نمیدونم؟؟
مرینت:
پروژه رو پیچوندم و رفتم دنبال کارای امشب طبق گفتههای کوامی ها امشب قراره یه اتفاق بیفته که تمام قدرتهای ما رو تحت تاثیر قرار میده. فقط جاش برام خیلی عجیبه چرا حتماً باید یه زمان خاص باشه؟؟. فعلاً بیخیال این سوالا. باید برم معجزهگرا رو بدم
شب در جنگل
گوئن:
رفتم تو جنگل به خاطر ماه تاریک نبود. یه خورده... نه ولش کن من نمیترسم داشتم راه میرفتم که یهو....
3193کاراکتر
تموم شد امیدوارم خوشتون بیاد خیلی زحمت کشیدما.
تا پارت بعد بترکونید خداحافظ
۱٠تا لایک ۵تا کامنت