خیمه شب باز♀️پارت 3
برید ادامه مطلب🙂
آدرین:
قطار خیلی خلوت بود. هنوز نمیفهمم چرا از مترو استفاده نکردیم.. به هر حال هردوش یک مسیر بود.
روی صندلی های راحتی نشسته بودم و جاسپر و توی بغلم گذاشتم..
قطعااجازه نمیدم خونه تنها باشه.
کارلوس کتاب مصورشو میخوند. آلیا و نینو بازی انلاین میکردن و ایدن سرش رو شونه لوکا بود و درحالی که دهنش باز مونده بود خوابش برد. لوکاهم.. خب طبق معمول اهنگ گوش میداد..
سرمو روی تکیه گاه پشتم گذاشتم.. هیچوقت از شر این سردرد خلاص نمیشم.. چشمامو روی هم گذاشتم. هنوزم توی فکر نوشته دیشب بودم
"در رو باز نکن"
این چه معنی میده!.. برگه ای که از توی کتاب افتاد.. لای کتاب رمانم بود و هیچکس نمیتونسته داخلش بزارش.. رفتارای جاسپر... همه چی عجیب بنظر میرسید. اما دیشب هیچ خواب بدی وجود نداشت..هرچند صداهای مضحکی که از طبقه پایین میومد هر 1 ساعتی بیدارم میکرد.
انگار ایدن هم دیشب خواب نداشت..
قطار برای یک لحظه تکون شدیدی خورد و سرم محکم به پشت برخورد کرد_.. اخ...
سریع هر دو دستم رو روی سرم گذاشتم تا درد رو اروم کنم!..
چشمامو باز کردم و اولین چیزی که فهمیدم.. جاسپر کجاست؟!!.. تا همین چند لحظه پیش روی پام خواب بود!
_بچه ها جاسپرو... بچه ها؟!...
نیست.. هیچکس.. هیچکس توی قطار نیست!. برای یک لحظه.. تنها یک لحظه چشمامو بستم و حالا تنها کسی هستم که توی قطاره!؟!!!
_بچه ها؟!!!...
خالیه.. تمام واگنا خالین!!!
+میوو..
_کجاسپر؟!!!
چند واگن جلو تر از من نشسته بود و نگاه میکرد_بیا اینجا...
به محض اینکه شروع به راه رفتن کردم از جاش بلند شد و دویید.. _هیی وایسا!!!.. ج... جاسپر!!!!
کجا داری میریی؟!!!!.. توی ذهنم میگفتم.. اروم اروم قدمام سرعت گرفت و اونم سرعتشو بیشتر کرد.. از در قهوه ای رنگ قطار عبور کرد.. برای رد شدن مجبور شدم وایسم.. درو باز کردم و دقیقا لحظه ای که خواستم به مسیرم برای گرفتن گربم ادامه بدم..کجا رفت؟!!
_جاسپر؟!!..
خم شدم تا زیر صندلی ها رو ببینم.. این واگن برای کساییه که تخت نمیخواستن و همش صندلی بود..
واگن ما هم تاحدودی شبیه اینجاست...
_جاسپر!!
انگار اینجا نیست!..
رومو برگدوندم تا واگن های قبل رو چک کنم..اما..تنها کسی که روبروی من ایستاده بود یه دختر بود.. نمیتونستم صورتش رو ببینم.. با اینکه موهای سیاه بلندش جلوی صورتش نبود اما انگار چشمام قادر به دیدنش نیست..
قدش کوتاه بود.. بنظر نمیرسه بیشتر از 9 سال داشته باشه
سرش رو پایین گرفته بود و زمزمه میکرد..چیزی شبیه به هق هق بنظر میرسید..
رابطه خوبی با بچه ها نداشتم اما..روی زانو هام نشستم و خواستم دستم رو ببرم سمتش.. تا موهاش رو کنار بزنم و حداقل سعی کنم کمکی کرده باشم..وقتی دستم رو سمتش بردم تازه متوجه زخمی شدم که بین انگشتام رو پر از خون کرده بود و قطره قطره میریخت.
اصلا کی زخمی شد؟!!.. دستم رو درحالی که توی مسیر رسیدن به دختر متوقف شده بود بررسی کردم.. هیچ زخمی وجود نداره!!.. پس این خون از کجا میریخت؟!.
برای دومین بار خواستم به اون دختر نگاه کنم.. اما تنها چیزی که میتونستم ازش ببینم چشمای رنگ پریده و بی روحش بود..
فاصله ما تنها 1 اینچ بود و میتونستم تمام نفساش رو احساس کنم! نفسای سرد.. نمیتونستم واکنش بدم! ؟؟؟.. اینجا چخبره؟!!!!... اصلا کی بهم نزدیک شد..؟!!!!!
دستش رو بالا اورد و روی گلوم گذاشت.. درست روی قسمت تارهای صوتیم و اروم اروم فشار میداد.. با کوچیکترین فشار تونستم درد رو احساس کنم..!..
پلک نمیزد.. چشماش کاملا کور بنظر میرسید.. رنگی نداشت..احساسی نداشت..میتونستم سوراخ شدن گلوم رو رگ به رگ بفهمم..!!
تا لحظه ای که چشمام تار شد و اطراف سیاه و سیاه تر میشد میتونستم نگاه سنگینش رو حس کنم...
+کمکم کن!...
_چ.... ی..
+کمکم کن.. اون میخواد منو بکشه!...
_تو...
+کمکم کن.. آد....
درد تمومی نداشت.. سرم کف قطار افتاد... دستم رو روی گردنم گذاشتم.. خون فواره میزد.. نمیتونستم جلوشو بگیرم..
+کمکم کن!!!!
صدای جیغ تمام سرم رو پر کرد.چشمام با سرعت باز شد!!!
نمیتونستم فکر کنم!!!...این صدای چیهه؟!!!!!
ایدن+ای بابا این بچه هم بیخیال نمیشه نه؟!!
_ای..دن؟!!
+اوه..بیدار شدی؟!.. اون دختره بخاطر سروصدای قطار گوش درد شده و حدودا 15 دقیقس که گریش بند نمیاد!
به سمتی که نگاه میکرد برگشتم.. درسته. یه دختر کوچولو که بغل مامانش بود و از درد گوش داد میزد!.. بی احیتاط صداش رو بلند میکرد و نا رضایتیش رو اشکارا ابراز میکرد
اووف.. مهم نیست.. سرم رو بین دوتا دستام گرفتم.. سرم درد میکرد.
دم جاسپر روی شلوار جینم جا خوش کرده بود و خودشو توی یک گوله خوابونده بود..
هیچ وقت از دست این خوابای مضحک خلاص نمیشم.. هربار از قبل واقعی تر بنظر میرسید.. اوایل مثل یه رویای محض بود اما کم کم جوری بود که حتی توی لحظه ترس رو میتونستم حس کنم.. و حالا... هنوزم خفگی و قفل شدن انگشتای باریک دور گردنم آزارم میداد.
ایدن+تو خوبی؟!
_اره خوبم!.. چرا ؟!
+خوب نیستی.. اخیرا عجیب رفتار میکنی
_اخیرا خواب ندارم و باید بازگو کنم وقتی نمیتونم بخوابم نصف زندگیم تو خطره؟!!
+خب چرا نمیخوابی؟!
_مازوخیسم دارم.. خب نمیتونم دیگه😑
+باز تو خوابت میاد نمیشه باهات حرف زد..
_تا حد امکان باهام حرف نزن چون ممکنه تو یه اتاق زندونیت کنم و هر چند وقت یبارم با کلی وسایل شکنجه بیام سراغت و ذره ذره جونتو بگیرم
+از کی تاحالا انقدر خشن شدی؟؟!!!.. تا جایی که من میدونم فیلمای بزن و بکش نمیبینی چون خون میبینی حالت بد میشه بعد حالا از شکنجه حرف میزنی؟
هرچند اعتراف بهش خجالت اوره اما.. حق با اونه...!
از کی ایده احمقانه شکنجه توی اتاق و ذره ذره گرفتن جون کسی به ذهنم رسیده؟!!
نکته مثبتی که میتونم بهش اشاره کنم این بود ایدن راحت از بحث منحرف شد و دیگه کار به کارم نداشت و فقط رفتن ایدن کمی اون ور تر لازم بود تا بتونم دهن تا زمین باز شده کارلوس رو که بهم خیره شده ببینم! _چرا اینجوری نگام میکنی؟!!
+تو همین الان دچار یه پرش اخلاقی شدی!!!!.
_چی چیَک؟؟!
+پرش اخلاقی.. صبر کن همه چیو بهت میگم
=جون جدت ولم کن!!!!
کارلوس+پرش و تزلزل اخلاقی تا جایی که من میدونم یعنی...
داشتیم وارد تونل میشدیم.. بنظر طولانی میرسید.. یه فرقت کوتاه توی تاریکی با کمترین نور برای استراحت!
سرم رو به شیشه چسبوندم و بیرون رو نگاه میکردم.. کارلوس همچنان روبروی من از نمیدونم چی اخلاقی صحبت میکرد.. با اینحال گوشم بدهکار نبود..
فقط 3 ثانیه دیگه طول کشید تا تاریکی همه جا رو گرفت.. پنجره ای که تا همین چند لحظه پیش دره سر سبز رو نشون میداد حالا مثل اینه توی نور کم بازتاب محوی ازم داشت
توی شیشه به قیافه خسته خودم که چیز زیادی ازش معلوم نمیشد خیره شدم.. توی شیشه.. انگار یک نفر کنارم نشسته بود!
پشتم بی اختیار صاف شد و چشمام بیشتر و بیشتر دقت میکرد!..
صندلی کنار من خالی بود... پس... پس چطور...
این همون چشماست.. همون نگاه بی روح و حالا چشمای بی روحش توی بازتاب شیشه واضح دیده میشد... اون حس خفگی دوباره ظاهر شد!!!...
_این دیگه.. چیه...
این یه کابوس بیشتر نبود درسته ؟! پس چرا باید... همه جا درست توی محدوده من باشی!!؟!!!
کارلوس:
_و به این میگن اختلال رفتاری و بنظرم.. آدرین؟؟!!. اصن گوش میدی؟!!!... آدرین؟!
سخت میشد توی این تاریکی چیزی دید اما میتونستم بفهمم استرس عجیبی داره!.. به نقطه مشخصی از شیشه خیره شده بود و هر از گاهی کنارش رو چک میکرد و دوباره به شیشه خیره میشد!
_آدرین؟!!..
گوش نمیداد.. سرم رو کج کردم تا صورتش رو واضح تر ببینم!
چندین بار پشت سر هم صداش زدم اما حتی یه واکنش نشون نمیداد.. پلکاش ثانیه ای روی هم نمیرفت و فقط کنارش رو چک میکرد!
نگران شدم! تونل تموم شد و نور دوباره قطار رو روشن کرد!
حالا صورت رنگ پریدش به راحتی مشخص بود.. نمیدونم کس دیگه ایم متوجه شد یا نه..
به محض اینکه دوباره همه جا روشن شد چند اینچ به شیشه نزدیک تر شد و از نقطه ای که دائم بهش نگاه می کرد فاصله گرفت...
_آدریننننننننن؟!!!!!!
+ب... بله؟!!!
_چته؟؟!!
+م.. من...
دستشو روی گردنش گذاشت و یبار دیگه کنارش رو چک کرد
_چیزی شده بهم نمیگی؟؟
+ن.. نه!.. چیزی نیست.. داشتی چی میگفتی؟!.. یه لحظه حواسم رفت یجای دیگه!
_اره حواست کاملا یجای دیگه بود!
+رسیدیممممممممم
بلافاصله بعد از صدای بلند وزن سنگینی بازوهامو بی حس کرد_نینو دستام!!!!... پاشو از روم خرس گنده!!!!!
نینو+ببینین رسیدیم!
آلیا+ایولللل!!!!
آدرین+شما تا همین لحظه خواب نبودین؟!
آلیا+من داشتم بازی میکردم
_آدرس رو که برداشتی ایدن؟!.
ایدن دست به سینه شدو و گفت_یه درصد فکر کن برنداشته باشم!
آدرین+حالا یه نگاه بنداز اقای حواس جمع!
ایدن+اصن لازم نیست چون گذاشته بودمش تو جیب....
هردو جیب هاشو خالی کرد و هرچی سوراخ سمبه رو لباسش بود گشت.. صحنه خنده داریه
لوکا _واقعا ریوگا؟!.. اینهمه راه اومدیم بعد فکر کن..
ایدن_نه بابا مطمئنم اوردمش حتی تو قطار دوبار از روش خوندم/
آدرین_بزنم به تخته چشم نخوری خیلی حواست جمعه!
_ههه ههه فکر کن دوباره مجبور شیم برگردیم...
+این مال شماست!؟
صدا نااشنا بود و بچگانه بنظر میرسید!..
یه برگه کهنه توی دستش بود و به سمت ایدن درازش کرد!
ایدن برگه رو گرفت و باز کرد و گفت_وااایی اره همینه!!!. ممنون خانوم کوچولو!!!!
دختر بعد از دادن برگه ادرس، سمت آدرین رفت و بدون هیچ حرفی یه برگه دیگه از جیبش دراورد و گفت_اینم مال توعه!
واضحه که خیلی جا خورده بود.. یه چیزی درست نبود.. موقع گرفتن کاغذ دستاش میلرزید و امتناع
میکرد.
نینو_توی کاغذت چیه؟!!!
آدرین بدون اینکه کوچیکترین نگاهی به کاغذ بسته بندی شده بندازه توی جیبش گذاشت و گفت_هرچیم باشه قطعا به تو نمیگم!!!
نینو_ههههه؟؟؟!!!..تو خیلی داری در حق من بی انصافی میکنی!!!!!!
آدرین+نگا کی اینو میگه!!!! دفعه اخری که نامه گرفتم و بهت دادمش فکر کردی از طرف یه دوست دختر مخفیه!!!
_وجدانن گند زدی😂
نینو+در دفاع از خودم باید بگم مدیر خیلی باهات خودمونی حرف میزنه!.. از کجا میخواستم بفهمم اون پیرزن اخمالوعه!!
آلیا_پیرزن اخمالو؟!..😂
آدرین_خب من به تو چی بگم مهر به اون گندگی کنار کاغذ ندیدی فامیلشو نوشته اخه؟!!!
ایدن+راجب چی دارین حرف میزنین؟!!
_راجب اینکه مدیر مدرسه به آدرین اطلاعیه فرستاده و نینو فکر کرده از طرف دوست دخترشه!
ایدن_مگه نبود؟!!!!
لوکا_الان داری جدی میگی؟؟؟؟
آدرین_حتی لوکا هم تعجب کرد!!!.. چجوری اخه اصن درکت نمیکنم!!😑👌🏻
هممون کیف و کوله هامون رو از قسمت بالای قطار برداشتیم و پیاده شدیم..
*آدرین*
کنجکاوی لحظه به لحظه بیشتر میشد. وقتی اون دختر به طور غیر منتظره بهم یه پاکت داد کاملا جا خوردم!.. احساس لرزش متوقف نمیشد و بدنم ضعف داشت.. انگار 3 سال کامل هیچی نخورده بودم.نمیدونم چی داخلشه و دقیقا به همین خاطر پنهونش کردم تا جای مناسبی بازش کنم..
_اوه لعنتی چقدر گرمه
کارلوس+منم داشتم به همین فکر میکردم
آلیا_خب ایدن.. ادرس رو بگو!
ایدن +آدرس... خب.. خیلی از اینجا دور نیست بنظر میرسه حتی پیاده هم بتونیم برسیم..
_پیاده برسیم؟!! ..اما تا جایی که من یادمه با ماشینم چند ساعت راه بود.
+به هر حال ایستگاهای قطار و مترو مسیرای بیشتری دارن تازشم ما چند سال پیش اومدیم قطعا تغیرایی کرده دیگه
آلیا_اصن حتی یک قدم هم فاصله داشته باشه من پیاده نمیام خیلی گرمه!!!!!!!
نینو_راست میگه منم نمیتونم با این تشنگی پیاده بیام!
ایدن_فکر کنم تاکسی بگیریم به صرفه ترم هست چون اصلا مسیرای اینجا رو نمیشناسم!
_مطمئنی آدرس درستع؟!!
+من چیزیو یاداشت کردم که اون گفت!
کارلوس+انقدر فاز منفی ندین دیگه.. بجنبین که تعطیلاتمون تازه داره شروع میشه!!!
خب دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه🙂
ببخشید توی این قسمت مری رو نیاوردم آخه خیلی طولانی شد
لایک و کامنت فراموش نشه♥️💬
اسپویلی کوتاه از آنچه خواهید خواند🙂(بعضی هاش مال پارت بعد هست بعضی خاش مال پارت های آینده)
مرینت_خیلی عجیبه چون کاملا مطمئنم هیچکسو ندیدم!
کارلوس_چرا اینجا انقدر سرده؟!!
ایدن_یا خداا این دیگه چه کوفتیه؟!!!!!!!!
مرینت_چیزی شنیدی؟!
آدرین_اگر منظورت صدای گُم گُم از طبقه بالاست اره شنیدم!
مرینت_مگه اینجا طبقه دیگه ایم داره؟!!