داستان جدایی P6
های بچهها خوبی هستین آمدم با پارت ۶🎊😞
ببخشید خیلی حالم گرفته که یادم رفت پارت بذارم.
ببخشید خب کجا بودیم.
اون کسی نبود جز آدرین😱
خیلی معلوم بود مگه نه شاید گفتین مرینت بود ولی نه)
وقتی برگشتم خانه انقد احساساتم بهم ریخته بود
که نمی دونستم به آدرین چی بگم چون اگه من نمی آدم برج و غروب تماشا نمی کردم می دونست که یک قضیه بشته این هست.
وقتی رسیدم خانه اولین نفری که دیدم آدرین بود تا می خواستم بگم سلام.
دستم کشید و سریع من برد توی اتاق مون.
آدرین:من همه چی دربارهی آرمیتا تو فهمیدم.
من درحالی که وارم نمی شد گفتم:نه بابا چی من آرمینا که رازی نداریم.
بعد عکس و فیلم های که گرفته بود نشونم داد دقیقاً همین لحظه ای که گفتم آرمیتا دو پن چنگ من از ده دل تو را دوست دارم فیلم گرفته بود😦
آدرین : خب دادش دربارهی این چی می گی 😈
خب به احتمال ۹۶درصد به باد رفتم و ۴ درصد امکان داره آدرین چیزی نگه.
من همه چیز را از سیر تا پیاز براش تعریف کردم بعد گفت
آدرین:دست در نکونه دادش حالا که همچی فهمیدم همه ی این هاهم میزارم توی گروه مدرسه.
من:😦
خب تا پارته بعدی بای👋😞