new world 🌍p46

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/05/16 16:49 · خواندن 3 دقیقه

P46

 

 

 / روز دنیا اومدن ِهوگو و ِاما / 15 آوریل / ( تولد ِاما واتسون هستش ولی من اینجا ازش استفاده کردم) 

 

آدرین : مرینت تو اتاق عمل بود هم استرس داشتم هم خوشحال بودم میترسیدم یه اتفاقی برای بچه ها و مرینت بی یوفته و از یه طرفم به رفتار های عجیب مرینت فکر می کردم یعنی چرا اینجوری رفتار می کنه یجوری رفتار می کنه انگار قرار نیست دیگه ببینمش و بعضی وقتا یهو می زنه زیره گریه

نینو : یه دقیقه نمی خوای بشینی همش داری راه میری تو بیمارستان

آدرین : نه نمی تونم اصلا نمی تونم بشینم

امیلی : من دارم مامان بزرگ میشم بعد تو داری از استرس میمیری

آدرین : مامان منم دارم بابا میشم استرس دارم و خوشحالم هستم 

آملی : توهم مثل بابات وقتی بچش یعنی تو داشتی دنیا می یومدی اصلا نمی شست فقط تو بیمارستان راه می رفت 

آدرین : رفتم  پپشت دره اتاق عمل که صدای گریه بچه رو شنیدم 

و بعد از پنج دقیقه صدای گریه بیشتر شد انگار دوتا صدا بود این یعنی جفتشون دنیا اومدن و یکیشون از اون یکی پنج دقیقه بزرگتره 

سابین : یعنی نوه هام دنیا اومدن 

امیلی : پسر کوچولوم بابا شده 

تام : خدا کنه تا چند وقت کاری به دخترم نداشته باشه 

 

 

آدرین : بعد از یک ساعت دکتر اومد بیرون، رفتم سمتش که گفت

دکتر : هر سه تاشون حالشون خوبه 

آدرین : میشه ببینمشون؟ 

دکتر : آره می تونین ولی مرینت آگرست هنوز بهوش نیومده 

آدرین : کدوم یکی از بچه ها زودتر بدنیا اومده؟ 

دکتر : پسرتون فکر کنم اسمش هوگو باشه پنج دقیقه زودتر از ِاما دنیا اومده 

آدرین : هوگو زودتر از ِاما دنیا اومده یعنی وقتی بزرگ شدن رو خواهرش غیرتیه 

رفتم پیشه مرینت هنوز بهوش نیومده بود پیشونیش رو بوسیدم که چشمم به هوگو و ِاما افتاد خیلی خوشگل بودن موهای جفتشون طلایی بود، دستم رو آروم روی گونشون کشیدم خیلی نرم بود جفتشون خواب بودن و نمیشد دید چشماشون چه رنگیه 

نگاهم به مرینت افتاد داشت بهوش می یومد رفتم پیشش که آروم گفت 

مرینت : آدرین 

آدرین : بله 

مرینت : بچه ها کجان؟ 

آدرین : با دست به طرف هوگو و ِاما اشاره کردم مرینت وقتی دیدشون چشماش برق زد 

آدرین : خیلی خوشگلن نه؟ 

مرینت : آره میشه یکیشون رو بدی؟ 

آدرین : آره، ِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ  ِاما رو دادم به مرینت و هوگو رو خودم بغل کردم 

مرینت : خیلی خوشگلن موهاشون درست شبیه موهای توعه

آدرین : آره، بعد از چند دقیقه مرینت هوگو رو بغل کرد و من ِاما رو 

در یهو باز شد و مامانم و بقیه اومدن تو اتاق مامانم با یه حرکت بچه هارو از منو و مرینت گرفت و هر کدوم رو با یک دستش گرفت 

امیلی : وایی اینا خیلی خوشگلن 

سابین : امیلی منم می خوام ببینمشون 

آلیا : منم می خوام

تام : منم مثلا بابا بزرگشم

امیلی : فعلا به هیچ کدومتون نمی دمشون 

آدرین : مامان ما خودمون هنوز بچه هامون رو درست ندیدیم 

امیلی : شما قراره بزرگشون کنین و هر روز پیشتونن حالا یه دقیقه دسته من باشن که اتفاقی نمی یوفته 

تام : جفتشون مو طلایی شدن مثل آدرین من فکر می کردم موهاشون سرمه ای باشه 

 

 

32 لایک و 50 کامنت