عشق بچگی p7

𝒩𝒾𝓎𝒶𝓎𝑒𝓈𝒽 𝒩𝒾𝓎𝒶𝓎𝑒𝓈𝒽 𝒩𝒾𝓎𝒶𝓎𝑒𝓈𝒽 · 1402/05/15 09:06 · خواندن 2 دقیقه

خب اینم پارت هفتم

زویی به خونه رسید

لوکا. به‌به خانم ها هم اومدن 

آدرین. مرینت کو

زویی. (با گریه) اونو اونو

آدرین. (با داد) بگو دیگه

زویی. دزدیدند 

آدرین و لوکا. چییییی دزدیدند

آدرین.  وای نه 

آدرین.  میشه قشنگ توضیح بدی؟

زویی. ما رفتیم خرید برا صبحانه وقتی داشتیم بر می‌گشتیم دو نفر مارو سمت خودشون کشیدن و گفتن گفتن باید امشب با هاشون باشیم من فرار کردم ولی مرینت گیر افتاد

آدرین.  نه نه نه وای مرینت تو کجایی 

# مرینت 

بیدار شدم دیدم روی یه تختی بسته شدم اونجا اون قدری سرد بود که انگار تو قطب شمال بودی خدارو شکر گوشیمو نگرفته بودن نمیدونستن گوشی دارم اونو تا اومدم بگیرم یکی داشت میومد تو اتاق 

پسر. خب بهوش اومدی 

مرینت.  ت.....ت....تو اینجا چیکار میکنی

پسر. خب مبدونی که من تورو دوست دارم و میخوام باهم باشیم

مرینت.  مت من خودم دوس پسر دارم (مت پسر عموشه و به مرینت علاقه نداره اون میخواد ازدواج با مرینت پدر مادر شو بکشه و ثروت شو بالا بکشه )

مت. چی اون کثاف کیه ؟

مرینت. آدرین .  آدرین اگرست

مت. چیی تو اون کله زرد رو به من ترجیح میدی

مرینت.  آره

مت. پس امشب قراره کلی اذیت بشی 

مرینت.  نه این کارو نکن

وای باورم نمیشد اون مت بود 

#ادرین

باورم نمیشه لوکا کسی با مرینت دشمنی داره

لوکا. نه فکر نکنم 

زویی. راستش اونا هی میگفتن ارباب مت

لوکا.  نهههه اون اون 

آدرین. اون کیه

لوکا. اون پسر عمومه 

آدرین. چیکار داره

لوکا. اون پیخواد با مرینت ازدواج کنه و ثروتی که بهش میرسه مال خودش کنه اون میتونه بلا هایی سر مری بیاره

آدرین. من پیداش میکنم من کاری میکنم که روزی صد دفه آرزوی مرگ کنه

#مرینت 

در اتاق باز شد یا پسر حدود ۲۰ ساله با موهای مشکی و جذاب اومد تو اتاق و بیهوشم کرد و وقتی بیدار شدم................................

______________________________________________

بقیه رو شب میزارم