
تناسخ دوباره ما ❤️🔥P1

برین ادامه مطلب👇🏻
سلام دوستان من نویسنده جدید هستم و این اولین رمانم در این وبلاگ هستش برید برای شروع داستان:یک روز دیگه حوصله سر بر بدون هیچ تفریحی با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم که برم سر کار از وقتی که آلیا رفته آلمان تا اونجا کار کنه و منو فراموش کرده و بهم زنگ نمیزنه نگرانش میشدم و بهش زنگ میزدم ولی اون جوابم رو نمیداد وقتی به سر کارم رسیدم از وقتی که رئیس این جا شدم تک تک اتفاقات بد برام میوفتاد اول که آلیا ازم خسته شد بعدش آدرین بهم خیانت کرد و آخرین اتفاق بد هم در گذشت پدر و مادرم بود . وقتی رسیدم، منشی:سلام خانم دوپن چنگ از وقتی که آگهی استخدام دادید یک نفر هست که مدارکش برای استخدام اینجا .... مرینت:حوصله ندارم الکس بهش بگو بیاد اینجا تا خودم ازش بپرسم . و بگو برام قهوه بیارن . دیگه بعد از اینکه اینجا استخدامش کردم و درحال بازگشت به خونه بودم برای این پوچی پایان ناپذیر به یک موتوری زدم و وقتی رفتم سراغش یک نفر بهم از پشت چاقو زد و افتادم بعدش ماشینم رو دزدیدن وقتی برای الکس زنک زدم بیاد و بهم کمک کنه چشمم رو داخل بیمارستان باز کردم همه چیز رو تیره و تار میدیم و الکس در حال گریه بود دستش رو گرفتم الکس: مرینت حالت خوب میشه مطمئن باش . بعد دیگه بیدار نشدم و فکرش رو که میکنم چقدر پوچ و بیهوده مردم هیچ کسی نیست که برام گریه کنه وقتی بیدار شدم اصلا داخل فرانسه نبودم انگار داخل یک دنیای دیگه بودم.... خب این پارت هم تموم شد ۴ کامنت و ۵ لایک بشه پارت بعدی رو میزارم