عشق حقیقی پارت ۱۶

MRKMSR MRKMSR MRKMSR · 1402/05/11 21:29 · خواندن 3 دقیقه

هعییییییییی زندگی خیلی اشغاله برید ادامه مطلب 

 

 

منم با هیجان گفتم چی که آلیا گفت : خودت میدونی که سه هفته ی دیگه این ترم تموم میشه و یک هفته ی دیگه امتحان های آخره ترم شروع میشه گفتم : خب این چه ربطی داره که آلیا گفت : دختر خیلی خنگی خب وقتی دانشگاه تموم بشه و اون فارغ‌التحصیل بشه اونموقع خوشحاله و اماده گیه بیشتری نصبت به مسائل داره میتونی به یک مکان خوب مثله پارک رستوران یا هر جایه دیگه دعوتش کنی و زمانی که دیدی فرصته مناسبی پیش اومده بهش اعتراف کنی من گفتم: واییییی آلیا تو به چیز های فکر میکنی من حتی یادم رفته بود که کم کن این ترم داره تموم میشه آلیا گفت: دیگه ما اینیم دیگه که گفتم: باشه پس تا آخره این ترم صبر میکنم گفتم الیا ممنون که بهم کمک کردی . آلیا گفت: خواهش میکنم دختر منو تو دوستیم دیگه اگه دوستا بهم کمک نکنن پس دوستی به چه درد میخوره .  که زنگ خورد و رفتیم سره کلاس که استادمون هم وارد کلاش شد و گفت: هفته ی دیگه امتحان های آخره ترم شروع میشه که به آلیا نگاه کردم که یه جوره عجیبی لبخند زد ( لبخنده آلیا اینجوریه 😌) نگاهمو دوباره به استاد دادم که استاد ادامه داد: این آخرین جلسه ی هست که با شماها دارم بعدش دیگه تعطیلید پس چند صفحه ی آخر رو بهتون درس میدم و دیگه براتون ارزویه موفقیت میکنم و شروع به درس دادن کرد .

یک ساعت بعد 

زنگ خورد وسایلم رو جمع کردمو گذاشتم داخله کیفم و از کلاس اومدم بیرون و از دانشگاه خارج شدم و به سمت خونه حرکت کردم وقتی به خونه رسیدم فقط یه سلام کردمو رفتم تو اتاقم لباسم رو دراوردمو گرفتم خوابیدم 

از زبون آدرین 

امروز آخرین روزه دانشگاه بود و یک هفته ی دیگه امتحان های آخره ترم شروع میشد و دیگه دانشگاه ها تعطیل شده بود ولی من بجای درس خوندن همش تو فکره این بودم که چجوری به مرینت اعتراف کنم که عاشقشم پس رفتم به نینو زنگ زدم 

آدرین : سلام نینو 

نینو : سلام رفیق چخبر 

آدرین : سلامتی میگم نینو راستش من من من عاشقه مرینتم 😖😖

نینو: میدونستم میدونستم دوستش داری چون تازگیا خیلی عجیب رفتار میکردی 

آدرین : واقعا خوب بیخیالش نینو من نمیدونم چجوری به مرینت اعتراف کنم که عاشقشم همش ذهنم درگیره این موضوعه 

نینو: رفیق نگران نباش مطمئنم که یه راه حلی پیدا میکنی زیادم به خودت فشار نیار بسپر به زمان زمان خودش میدونه کی و کجا این اتفاق بیفته پس ذهنتو درگیر نکن 

آدرین : باشه ممنون نینو 

نینو : خواهش رفیق کاری نکردم خداحافظ

آدرین : خداحافظ

بعد از حرف های نینو برای اینکه کمتر به این موضوع فکر کنم رفتم کتابمو برداشتمو شروع کردم به خوندن 

از زبون آلیا 

مرینت اومد پیشمو بهم گفت که عاشقه آدرینه و نمیدونه چجوری بهش اعتراف کنه که عاشقشه من همون لحظه یه فکری به ذهنم رسید ولی اون چیزی که تو ذهنم بود رو برای مرینت کامل نگفتم بخشی ازش رو بهش گفتم ( دیگه خودتون میدونید چی گفته) بعدش مرینت ازم تشکر کرد و خداحافظی کرد و رفت منم رفتم خونه و به نینو زنگ زدم 

نینو : سلام آلیا  چخبر

آلیا سلام نینو سلامتی میگم نینو میدونستی مرینت عاشقه آدرین که نینو خندید گفتم به چی میخندی که گفت : اتفاقن همین نیم ساعت پیش آدرین بهم زنگ زد و گفت که عاشقه مرینته گفتم : به به چه شود 😈 نینو گفت : منظورت چیه گفتم : نینو یه نقشه دارم که با این حرفه تو این نقشه کامل شد نینو گفت : چه نقشه ی گفتم:............. ( بعدن میفهمین ) 

 

 

خب خب این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه پارت بعد رو میخواین ۱۷ لایک ۳۰ کامنت تا پارت بعد خدانگهدار