مادمازل دوپن_p7
خب دوستان،برید ادامه تا پارت رو بخونید.امیدوارم لذت ببرید.
فقط یک چیزی!واسه بعدی ۱۵ تا کامنت،زود تند سریع کامنت بدید.
اگر دوست داشتید سه تا بدید با موضوعات زیر:
1_بنظرتون پارت بعدی حقایق داستان رو لو بدم؟اینکه چرا مرینت مقاومت می کرد تا با ادرین نباشه؟
2_پاسخ سوال من: شما خانواده جاسوس رو می بینید؟تا فصل چند دیدید؟من خودم تا فصل دوم فقط
3_کدوم شخصیت رو بیشتر دوست داری(تو خانواده جاسوس)
خودم انیا و دامیان
درحالی که پاستا رو میخوردم به ساعتم نگاه کردم،زمان چقدر زود گذشت!چقدر زود گذشت لحظات خوش با ادرین بودن!حالا باید برگردیم.ای کاش این زوج بودن ادامه پیدا می کرد،ای کاش این لحظات لحظات ابدی بودن و زندگی با اون رویا نبود.
ولی این ها رویایی بیش نیست،رویایی که همیشه با تمام وجود خواستمش!
برای اخرین بار دستامون رو تو دست هم گذاشتیم و من،قدم های سرشار از شادی و چاشنی غم رو برمی داشتم.
لبخندم رو حفظ کردم،چرا باید الکی خودمو ناراحت کنم؟زندگی همینه دیگه،یکی میره،یکی میاد،لحظات میگذره
یا هم نه؟
______________
+ماموریت انجام شد مامور دوپن
_بله مامور اگرست
+ولی...
میخواستم بدونم چی میگه،به لب هاش خیره شدم که دستم رو گرفت و من رو به سمت خودش کشید.یک قدم باهاش فاصله داشتم و میتونستم نفس های گرمش رو وقتی سرش رو به سمتم اورد حس کنم.نفس نفس می زدم تا اینکه صدای نجواگونه اش رو دم گوشم شنیدم:دوستت دارم مرینت
+ادرین!
و لحظاتی بعد دست هایی دورم حلقه شد و من در اغوشش گم شدم،نفس عمیقی کشیدم تا بتونم عطر تنش رو استشمام کنم.
لبخند زدم و اروم گفتم:ما نمیتونیم باهم باشیم ادرین!
+مرینت من دوستت دارم چرا نمیزاری،نمیزاری لذت ببرم؟نمیزاری عاشقت باشم؟
_منم،منم دوستت دارم ادرین...ولی...ولی زندگی،زندگی سخته...
اروم ازش جدا شدم و به طرف دیگه نگاه کردم نمیتونم تو چشماش نگاه کنم و دروغ بگم.
+من شرایطش رو ندارم نمیتونم با تو باشم
دستش رو روی شونه ام گذاشت و گفت:بهم یک فرصت بده مرینت،لایقش نیستم
اون فقط یک فرصت میخواد و می پرسه ایا لایقشه؟
اون لایق همه چیزه،لایق بهترین ها،ولی من؟ایا من لایقش هستم؟
نمیتونم دروغ بگم.خواسته اش رو نمیتونم رد کنم.
اروم سرم که پایین انداخته شده بود بالا اوردم و به چشماش نگاه کردم.تیله های سبزش!
محکم گفتم:باشه،یک فرصت بهت میدم تا...
با گونه های سرخ شده پایین رو نگاه کردم:منو عاشق خودت کنی