حسی به نام عشق

𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 · 1402/05/10 19:29 · خواندن 3 دقیقه

فصل سیوم قسمت دویوم

حال کردین چه جای حساسی تو پارت بعد تمومش کردم

حالا برای اینکه سکته نکنین برین 

ایدامه

آدرین

 

داشتم از اسب میومدم پایین که ی شمشیر اومد نزدیک قلبم ولی یهو (با لکنت) د..د....دیدم ی.....ی..ی.یعنی چ...چ..چی جردننننننننننننننننننن جردن پرید روی اون شمشیر و خورد به نزدیک قلبش و بی جون و بی هوش با ی لبخند افتاد رو بدنم لعنتیاااااااااااااا چطور جرعت کردین جردنو بزنین نیتتتتتتتتتت نیت اومد پیشم و بش گفتم جردنو با اسب ببره و رف عصبانی شدم دو تا شمشیر گرفتم و رفتم اون وسط و شروع کردم با شمشیرام داشتم سربازاشونو میکشتم صورتم زخمی شده بود ولی مهم نیس 

سربازای نزدیکمو کشتم کسی پیشم نبود سرمو آوردم بالا دیدم دارن به نیت حمله میکنن 

آ: هری، جک، نینو،لوکا،مارک سوار اسمتون شبن و برین از نیت و جردن با تموم وجود محافظت کنین اونا هم رفتن باید ی حالی به حریف میدادم 

آ:باجیو ، تاجیف،راینر،وانگ یی،هافکی،اوکتس،شیمازاکو،هوشو شما قدرتمند ترین ها هستین میخوام خودی نشون بدین پس برین اونا هم رفتن حالا ی چیز دیگه  مونده ولی چن تا سرباز دارن میان سمتم گیشتتتتتتتت

آ: هوی شما سربازین ؟جون بکَنین دیگه بجنگین مگه جنگ جهانیه که اینقد عرق ریختین و خسته این بدویین سریع بکشینشون دیگه

همه:بله فرمانده

 

تو فکر جردن بودم اون لعنتی جونشو بخاطر منه بی مصرف به خطر انداخت یعنی زندست یا نه نمرده عَه این چه فکراییه که من میکنم اون حتما زندست حداقل امیدوارم آ: تک تیراندازا شلیک کنین شروع کردن به کشتن سربازای دشمن ای بابا چن تا دیگه گیشتتتت دو تا غول پیکر دارن میان سمتم شمشیرمو در آوردن ولی این یعنی چی ای به خشکی شانس چرا الان شمشیرام باید بشکنن سوار اسبم شدم آ:جان دو تا شمشیر بده دو تا شمشیر از جان گرفتم و مث برق و باد با اسپریت اون دو تا رو کشتم امیدوارم زیاد تلفات نداشته باشیم فرمانده ی دشمن: عقب نشینی سربازاشون در حال فرار بودن به خشکی شانس آ:نزارین در برن تیرکمون دارا،سربازا،تک تیراندازا بزنین نزدیک به ۳۰۰ نفر دیگه رو کشتیم با مارکو و جان و یون شیک نزدیک به دیویس تا دیگشون رو کشتیم افرادشون  کم بودن و افراد ما هم خسته ولشون کردیم و رفتیم تو چادرا و شروع کردیم به نقشه چیدن برای جنگ فردا رفتم بالای سر جردن نیت و دکتر پیشش نشسته بودن وارد چادر شدم به دکتر گفتم حالش خوبه گف بله اون سربازه قوی آیه باید قدرشو بدونین که به هوش اومد رفتم پیشش نشستم گفتم هیچ میفهمی چیکار کردی اگه میمردی چی میشد با همون بی حالی و خستگی گف ببین من ی سرباز عادیم ولس تو چی تو فرمانده ای مرگ من مهم نیس چون صد ها سرباز قوی دیگه هست که به جای من میتونن بجنگن ولی تو چی تو اگر بمیری چی میشه تو فرمانده ای باید بدونی اگر بمیری کی جایگزینت میشه اگر چیزیت میشد روحیه ی ارتش پایین میرف و شکست می‌خوردیم کدوم بهتره مرگ من یا شکست کل ارتش و مردن هزاران نفر آدم 

با حرفاش قانع شدم لبخندی زدم و گفتم هنوز همون جردن  قدیمی هستی که با حرفاش همه رو قانع میکرد آفرین پسر داشتم از چادر میرفتم بیرون که یهو ی چیزی پرید جلوم...

عه تمومید 

خب دیگه خسته شدم در ضمن ۳۰۰۰ کارکتر لایک و کامنت بالا دیگ حرفی ندارم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

GOOD BYE 👋🏻