
شکارچی خون آشام F2 P2

سلام بریم ادامه مطلب
لوکا و بقیه از شهر زیر زمینه خارج میشن و دنبال یه راه برای آزاد کردن آیریک بودن پیش آرمین رفتن تا دنبال یه راه خل باشن.
آرمین:مجبوریم که وصیت نامه رو برداریم.
لوکا:این کار مثل خود کشی هست.
همون لحظه یه نفر در رو باز کرد و یه نامه له لوکا و آرمین داد و ادای احترام کرد و رفت بیرون لوکا و آرمین اون رو خوندن و سنیا گفت:چی نوشته بود؟
آرمین:قراره جلوی همه مردم شهر فردا اعدام بشه.
لوکا:این فرصت خیلی خوبی هست.
آرمین:منظورت چیه؟
لوکا:می تونیم قبل از اعدام اون بریم و جلوی مردم درباره وصیت نامه حرف بزنیم وقتی مردم درباره وصیت نامه بفهمن خیلی راحت می تونیم بریم و وصیت نامه رو برداریم بدون اینکه مشکلی پیش بیاد.
آرمین:اما اونا حتما فردا برامون مراقب و نگهبان می زارن.
لوکا:اول باید یکی به آیریک خبر بده بعد برای اون یه فکری می کنیم.
آرمین:سنیا تو باید به اون خبر بدی.
سنیا:چرا من؟
لوکا:تو نامزدش هستی اجازه ملاقات باهاش رو داری.
آرمین:درسته اگر الان درخواست ملاقات بدی تا یکی دو ساعت دیگه قبول میشه.
لوکا یه کاغذ و خودکار بر میداره و به اون میده و میگه:درخواستت رو بنویس.
سنیا خودکار رو بر میداره و شروع به نوشتن می کنه بعد از چند دقیقه کاغذ رو بر میداره و میگه:یه پاکت لازم دارم تا این رو بزارم داخلش.
لوکا:یه پاکت بر میداره و نامه رو داخل اون میزاره و میده به سنیا و سنیا به سمت مسئول زندان میره و درخواست رو بهش میده.
_درخواست شما تا ۲ ساعت دیگه برسی و جوابش رو بهتون میدیم.
سنیا تشکر می کنه و بر میگرده در رو باز می کنه و میره داخل و لوکا میگه:به موقع اومدی.
آلیس:چی شد؟
سنیا:هیچی تا دو ساعت دیگه جواب میاد.
آرمین:نگران نباش آزادش می کنیم و یه نقشه رو روی میز میزاره و میگه:تو و آلیس فردا اینجا باشی لوکا قبل از اعدام شدن آیریک میاد و اطلاعات رو به میده از اونجایی که ممکنه چند نفر جلوی اون رو بگیرن من هم منتظر می مونم و آماده هستم تا اگر لوکا نیومد من بدم و به مردم خبر بدم سنیا و آلیس هم اگر من نتونستم بیام خبر میدن بقیه داخل جمعیت باشین تا وقتی خبر گفته شد بین مردم شلوغی بندازن و مردم رو راضی به اومدن وصیت نامه کنن اینطوری دولت مجبور میشه که قبول کنه از همین الان همه برین و بین مردم خودتون رو گم کنید من و لوکا مجبوریم بمونیم.
بعد از تموم شدن حرف هاش همه لباس عادی پوشیدن و رفتن بین مردم و سنیا رفت تا با آیریک حرف بزنه در خواست اون قبول سده بود وارد یه اتاق شد آیریک هنوز نیومده بود به نگهبان اونجا نگاه کرد و گفت:میشه بیرون وایسی؟
_ببخشید مامور هستم که اینجا بمونم تا اتفاقی نیفته.
در دوباره باز شد و دو تا مامور آیریک رو آوردن داخل سنیا نمی دونست چطور حرفش رو بزنه بلند شد و بقلش کرد و طوری که نگهبان نفهمه در گوشش گفت:نگران نباش فردا وصیت نامه رو جلوی همه مردم می خونیم بیشتر نمی تونم حرف بزنم آیریک اون رو بقل می کنه و لبش رو به لبش نزدیک می کنه و می دوستش و میگه:ممنون که همه این مدت باهام موندی.
نگهبان ها به اونا نگاه می کردن و یکیشون گفت:ما با این سنمون کسی رو نداریم.
_تف به این زندگی.
بعد ا اون نشستن و یکم حرف زدن تا نگهبان ها مشکوک نشن و بعد سنیا بلند شد و رفت بیرون نگهبان ها اومدن و به آیریک دستبند زدن و بردنش بیرون.
۱ روز بعد
نگهبان ها اومدن داخل سلول آیریک و با دستبند بردنش به سمت چوب دار لوکا آماده شده بود که الیور و چند نفر جلوی راهش رو گرفتن حالا امیرش به آرمین بود وقتی که آیریک رو اوردن همه مردم شروع به سر و صدا کردن و سنگ پرت کردن آیریک رو همونجا نگه داشتن تا پادشاه بیاد و شروع به اعدام بکنن آرمین داشت می رفت سمت سکوی دار که حدود ۱۵ تا مامور درجه ۱ جلوی راهش رو گرفتن اگر اونا رو می کشت و بقیه می فهمیدن یه فراری میشد نمی دونست که چکار باید بکنه پس منتظر موند هنوز آلیس و سنیا داخل جمعیت بودن و جلوی اونا رو نمیشد گرفت وقتی پادشاه اومد همه اون رو تشویق کردن و می گفتن:اعدام..اعدام
آلیس و سنیا می خواستن برن روی سکو که همون لحظه آرمین رفت جلو همه مردم ساکت شدن و از دیدن اون تعجب کردن پادشاه با نگرانی به اون نگاه می کرد که آرمین شروع به حرف زدن کرد و با صدای بلند رو به مردم گفت:پادشاه قبلی قبل از مردنش وصیت نامه ای نوشته که داخل اون به این پسر امان داده میشه.
همه مردم تعجب کردن و با همدیگه حرف میزدن اونجا هیاهو شده بود که آرمین ادامه داد:اگر اجازه بدین اعدام یکم عقب بی افته تا وصیت نامه رو بیارم.
پادشاه بلند شد و با لب خندان چهره ای خوشحال گفت:خیلی خب برین وصیت نامه رو بیارین و سر جاش با خیال راحت نشست و سربازی که کنارش بود گفت:سرورم چرا انقدر خیالتان راحته؟
_اون قبلا وصیت نامه رو نابود کردیم خیلی زود اون اعدام میشه و آرمین هم مجازات می کنم.
امیدوارم از این پارت لذت برده باشین.😘😘